1 ـ ضرورت آموختن پارسايي از عالمان ديني
به كليه طلاب علوم دينى دو توصيه مهم مىكنم:
1ـ كسب آمادگى علمى، از طريق مغتنم شمردن فرصتها و ضايع نكردن وقت، بلكه بهره گرفتن از آن براى علم و آموختن.
2ـ تقواى راستين «احتياط در دين».
شيخ مرتضى انصارى قدسسره در ايام تحصيل خود دوستى داشت كه با هم درس مىخواندند. روزى از روزها هر دوى آنها، مجموعاً بيش از يك فلس نداشتند. دوست شيخ انصارى رو به ايشان كرد و گفت: آيا موافقيد با اين فلس يك عدد نان بخريم و با هم نصف كنيم؟ شيخ انصارى موافقت كرد و آن آقا به بازار رفت تا نانى بياورد اما در راهِ برگشت به فروشنده شيره خرما بر خورد. به او گفت: آيا به اندازه يك فلس به من شيره قرضى مىدهى؟ فروشنده قبول كرد و به او شيره داد. شيره را وسط نان گذاشت و نزد شيخ برگشت. شيخ انصارى با ديدن شيره روى نان تعجب كنان پرسيد: پول شيره را از كجا آوردى؟! ما كه يك فلس بيشتر نداشتيم. او گفت: شيره فروش به من قرض داد. شيخ انصارى رو به دوستش كرد و گفت: آيا تو تضمين مىكنى كه زنده بمانى تا قرضش را بدهى؟ تو نمىبايستى اين كار را بكنى؛ چون نان تنها هم ما را سير مىكرد. حالا من از كنارههاى نان كه شيره به آن نرسيده است مىخورم و بقيهاش را براى تو مىگذارم.
روزها سپرى شد و سى سال از اين ماجرا گذشت، و همدرسى شيخ انصارى از ايران به نجف بازگشت. در آن روز، شيخ انصارى مرجع بزرگى شده بود و در حرم مطهر علوى تدريس مىكرد. وقتى او رسيد، شيخ انصارى درس را تمام كرده بود و طلاب در حال خارج شدن از حرم بودند. آن دوست قديمى وارد صحن كه شد به شيخ انصارى كه در حال خارج شدن بود برخورد و سلام كرد و با لحن دوستى قديمى خطاب به او گفت: چه مىشد اگر رفاقتمان ادامه مىيافت؟ چه شد كه شما به اين مقام بلند رسيديد اما من به جايى نرسيدم؟ شيخ انصارى رو به او كرد و با لحن يك دوست قديمى و به مزاح گفت: شايد به خاطر اينكه من آن شيره را نخوردم و شما نتوانستيد آن را نخوريد.
2 ـ مبارزه با منيّت
خداى متعال مىفرمايد: «مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ؛ آنچه پيش شماست تمام مى شود و آنچه پيش خداست پايدار است».
نقل شده است كه يك بار شيخ بهايى ـ در زمانى كه مرجعيت و زعامت شيعه را داشت ـ به زيارت عتبات عاليات به عراق رفت و در نجف اشرف با مقدس اردبيلى كه در آن هنگام از بزرگترين شخصيتهاى علمى بود ملاقات كرد و در مجلسى كه پر از علما و شخصيتهاى دينى بود بين آن دو بر سر مسألهاى بحث درگرفت. پس از مناقشات فراوان و ردّ و اثبات، شيخ بهايى توانست نظر خود را به اثبات رساند و در بحث پيروز شود.
چند روز بعد، اين دو عالم بزرگ بر سر قبرى در وادى السلام رفتند و بعد از خواندن فاتحه كنارى نشستند و مقدس اردبيلى همان مسأله را دوباره پيش كشيد و با شيخ بهايى به بحث پرداخت و با ادلّه محكم و قوى توانست شيخ بهايى را نسبت به نظر خود قانع سازد. شيخ بهايى گفت: آيا در بحث آن روز ما، شما اين ادلّه را مىدانستيد يا بعداً به آن ها پى برديد؟ اردبيلى گفت: بله، آن روز هم اين ها را مىدانستم لكن از ترس اينكه مقام علمى شما را كه در مقام زعامت مطلقه مذهب هستيد، خدشهدار سازم و شخصيت تان در چشم حاضران كوچك شود، مطرحشان نكردم.
اكنون قريب چهارصد سال از اين حادثه مىگذرد و در طىّ اين مدت هزاران طلبه در حوزه نجف اشرف تربيت شدهاند اما از بسيارى از آنان حتى نامى هم باقى نمانده است در حالى كه نام مقدس اردبيلى و امثال ايشان باقى مانده است؛ زيرا، آنچه براى خدا باشد رشد مىكند و آنچه براى غير خدا باشد از بين مىرود و نابود مىشود. نام مقدس اردبيلى باقى ماند و تا ابد باقى خواهد ماند چون فقط براى خداى متعال عمل مىكرد.
3 ـ اخلاق از نشانه هاي نور علم است
نمونههاى فراوانى وجود دارد از كسانى كه درس خواندهاند و به مراحل بالايى در اجتهاد رسيدند، منجمله يكى از مراجع تقليد نجف اشرف كه من او را درك كردهام، و در زمان مرجعيّتش كتابى تأليف و منتشر كرد كه از جنبه علمى ارزشمند است.
مىگويند طلبهاى آن كتاب را خوانده بود و در آن ـ به گمان خودش ـ نقاط ضعفى يافته بود، و شايد تصور مىكرد كه مىتواند از اين نقاط ضعف براى تشكيك در علميّت آن مرجع استفاده كند. يك روز كه آن مرجع در اتاقش براى پذيرفتن عموم مردم نشسته بود، او نيز حاضر شد و بعد از آنكه در جاى خود نشست با لحنى كنايهآميز خطاب به ايشان گفت: آيا مىدانى كه با انتشار اين كتابت چه جنايتى مرتكب شدهاى؟ آبروى شهر نجف اشرف را بردى و به موقعيت علمى اين شهر كه از كتابهاى شيخ انصارى و امثال او به دست آورده بود لطمه زدى!
مراد آن طلبه اين بود كه: كسى كه از حوزه نجف اشرف فارغ التحصيل مىشود بايد تأليفاتش در سطح تأليفات شيخ انصارى باشد، اما اين كتاب، چون در سطح كتابهاى شيخ انصارى نيست، از مقام حوزه نجف مىكاهد!
آن طلبه افزود: تو با اين كتابت با حيثيّت علمى نجف و حوزه دينى آن بازى كردى! فكر مىكنيد عكس العمل آن مرجع چه بود؟ جواب داد: من كجا و شيخ انصارى كجا! افتخار من اين است كه مطالب شيخ انصارى رحمهالله را بفهمم و بتوانم آنها را شرح كنم. شيخ انصارى استاد الفقها بود ليكن من آرزو مىكنم كه كاش شاگرد شيخ انصارى مىبودم.
بنابراين، از كسى همچون من ممكن است خطايى يا نقاط ضعفى سر زده باشد كه متوجه آنها نشده باشم، بويژه آنكه من هم يك انسانم و هر انسانى لغزشهايى دارد. لذا از شما خواهش مىكنم آن ها را به من گوشزد كنيد. سپاسگزار شما خواهم بود.
در اين داستان دقت كنيد: آن آقا نزد آن مرجع مىرود تا بر او خرده گيرد و از منزلت او بكاهد اما با شرمندگى از نزد وى خارج مىشود. كسى كه اين ماجرا را بشنود، مىگويد: رفتار آن مرجع خبر از نورانيّتى مىدهد كه در وجود كسانى كه به مراحل بالايى از علم رسيدهاند اما آن نور را به دست نياوردهاند، يافت نمىشود. آن مرجع مىتوانست به آن طلبه هم يك پاسخ علمى به فراخور سطح علمىاش بدهد، و هم يك پاسخ اجتماعى به سبب جايگاهى كه در ميان مردم داشت. مثلاً به او بگويد: تو كه هستى كه از من ايراد بگيرى؟ يا بگويد: اصلاً تو كتاب مرا فهميدهاى كه اين انتقاد را از آن بكنى؟ اما او هيچ يك از اين ها و مانند اين ها را نگفت؛ زيرا آن نورى كه وجودش را فراگرفته بود باعث شد تا از امثال اين پاسخها دورى كند.
مقصود اين نيست كه طلبه در درس و تحصيل علوم كوشش نكند، بلكه مقصود آن است كه درس خواندنش در چارچوب مجموعهاى از فضايل باشد كه باعث ترقى او و دست يافتن به نور علم مىشوند.
4 ـ كفايت طلبي در زندگي
روايت شده است كه: روزى رسول خدا صلي الله عليه وآله بر شترچرانى گذشت. كسى را فرستاد و از او قدرى شير طلبيد. شترچران گفت: آنچه در پستانهاست شراب صبحگاهى قبيله است و آنچه در ظرفهاى ماست براى نوشيدن شامگاهان ايشان.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بار خدايا، اموال و فرزندان او را زياد گردان. سپس بر گوسپندچرانى گذشت و از او شير طلبيد. چوپان آنچه در پستان گوسفندان بود دوشيد و شير ظرفش را هم در ظرف رسول خدا صلىاللهعليهوآله خالى كرد و همراه يك گوسفند برايش فرستاد و گفت: هر چه داشتيم همين بود. اگر بيشتر بخواهيد بيشتر مىدهيم. رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: «اللّهم ارزقه الكفاف؛ خدايا، به قدر كفاف روزى اوكن».يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله عرض كرد: يا رسول اللّه، براى آن كـسى كه تقاضاى شما را نپذيرفت دعايى كرديد كه همه ما دوستش داريم، و براى كسى كه نيازتان را تأمين كرد دعايى كرديد كه هيچ كدام ما آن را دوسـت نداريم! رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: «إنّ ما قلّ وكفى خيرٌ ممّا كثر وألهى، اللهمّ ارزق محمّدا وآل محمّد الكفاف؛ آنچه كم باشد و بسنده كند بهتر از چيزى است كه بسيار باشد و [از ياد خدا] غافل گرداند. بار خدايا، به محمد و آل محمد، قدر كفاف روزى كن.
كاملترين عقلى كه خداى عزوجل آفريده عقل رسول خدا صلى الله عليه وآله است. اين عقل منطقش اين است؛ زيرا كسى كه به قدر كفاف دارد در آسايش است، امّا صاحب ثروت و مكنت زياد در معرض انواع خطرها مىباشد. چون، هر اندازه دارايى انسان افزوده شود تعهدات و مسئوليت هايش بيشتر و قيد و بندهايش افزونتر مىشود. طالب علم اگر توانگرتر باشد ملاحظه مىكنيد كه غالباً به مراحل بالاى علم نمىرسد؛ چرا كه اين دارايى و ثروت او را از هدف اصلىاش باز مىدارد. نمىخواهيم بگوييم كه او را از ايمان بر مىگرداند بلكه پول و ثروت او را به خود مشغول مىسازد و وقت و فكرش را مىگيرد، در نتيجه، از درس و ترقى عقب مىماند. به همين دليل است كه مىبينيم بيشتر مراجع دينى از خانوادههاى فقير برخاستهاند. دليلش اين است كه بچههاى افراد ثروتمند غالباً پيشرفت در اين زمينهها برايشان ميسّر نمىشود.
5 ـ زندگي زاهدانه با هدف تعالي روح
انسان بايد نسبت به خودش زاهدانه زندگى كند اما مستحب است كه نسبت به خانواده و ميهمانانش بذل و بخشش داشته باشد. انسان مسلمان بايد به آنچه نيازش را تأمين مىكند قانع باشد و به بيشتر از آن چشم ندوزد مگر در آن جا كه اسلام، خود دستور داده است.
اين ها و امثال اين ها نشان مىدهد كه هدف اسلام تربيت انسان است تا از نظر روحى به تعالى و تكامل دست يابد. اين مطلب را ما بارها گفتهايم. و اين هدف تحقق پيدا نمىكند مگر زمانى كه انسان از آنچه دوست دارد و دلخواه اوست گذشت كند. خداى متعال مىفرمايد: «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ؛ هرگز به نيكوكارى نخواهيد رسيد تا از آنچه دوست داريد انفاق كنيد».
اغلب مردم سعى مىكنند كه بهتر بخورند و شيكتر بپوشند و مرفهتر زندگى كنند، اما زمانى كه مىخواهند بخشش و انفاق كنند پستترين و كمترين را و آنچه را به دردشان نمىخورد، مىدهند. مثلاً هر گاه بخواهند ميوهاى به فقيرى بدهند ميوه نامرغوب مىدهند، و اگر از آنها بپرسند چرا اين كار را مىكنى؟ مىگويد: او به خوردن اين ميوهها عادت دارد.
يا هر گاه بخواهند پولى به فقيرى بدهند، مبلغ ناچيزى مىدهند و مىگويند همين مقدار كفايتش مىكند و بيشتر از اين را هم آرزو نمىكند. غافل از اينكه هدف از انفاق دو چيز است: اول: رفع نياز شخصى كه به او انفاق مىشود. دوم: به كمال رساندن خود انفاق كننده؛ چرا كه خداى متعال خودش قادر است به فقير بدهد و او را بىنياز گرداند، چنان كه قادر است ثروت را بگيرد و شخص را به فقر اندازد ليكن خداى سبحان اين اختلاف را به خاطر امتحان و آزمايش و تربيت، هر دو، قرار داده است. لذا خداى تعالى كه حكيم است، مىفرمايد:
«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ؛ بگو بار خدايا تويى كه فرمانفرمايى هر آن كس را كه خواهى فرمانروايى بخشى و از هر كه خواهى فرمانروايى را باز ستانى».
6 ـ اخلاص حقيقي
رسيدن به مرحله اخلاص به طور كلى دشوار است و براى اهل علم دشوارتر؛ چون اهل علم، تقريباً مىدانند چگونه اعمال خود را به نحوى تنظيم كنند كه هر كس آنها را مىبيند تصور كند آدمهاى واقعاً مخلصى هستند تا جايى كه وقتى بعد از مدتى كسى كه با آنان حشر و نشر دارد متوجه شد اخلاصشان ساختگى است و واقعاً مخلص نيستند نسبت به اخلاص همه اهل علم دچار شك و ترديد مىشود و به خودش مىگويد: اين آقايى كه من اين همه مدّت با او معاشرت داشتم به تصور اينكه آدم مخلصى است، متقلّب بودنش بر من معلوم شد. لابد ديگران هم همين طورند.
بدين سان، اهل علمى كه تظاهر به اخلاص مىكند تأثير بدى در مردم نسبت به علماى واقعاً مخلص مىگذارد. بنابراين، يكى از اصولى كه انسان بايد از خدا بخواهد او را در آن توفيق بخشد و بر ادامه آن كمكش كند، اين است كه اعمال و كردارش حقيقتاً براى خدا باشد. ايرادى ندارد انسان درس بخواند براى اينكه مرجع شود و به مردم سود رساند يا يك مبلغ يا سخنران و يا عالم فلان شهر و آبادى شود اما بايد همه اين ها به نيّت ثواب و اجر از جانب خدا باشد. كسى كه هدفش اين باشد، ديگر به اين اهميّت نمىدهد كه زيد و عمرو درباره او چه مىگويند، چه مثبت يا منفى. درست است كه تشويق و دلسردسازى، هر دو در روان انسان اثر دارد، اما كسى كه به درجه اخلاص برسد، اين چيزها تأثير زيادى در او نمىگذارد.
بياييد به خودمان بنگريم، تشويق و آيه يأس خواندن چقدر در ما اثر مىگذارد؟ اگر دلسرد كردن صد در صد ما را تحت تأثير قرار مىدهد، اين دليلى است بر اينكه اخلاص در ما وجود ندارد، حتى يك درصد. مثلاً، اگر خواستيد كارى ـ مثلاً تأليف كتاب ـ انجام دهيد، سپس ملاحظه كرديد كه يك نفر، در حضورتان يا پشت سرتان، بر ضد شما صحبت مىكند و شما را شخصى مجادله گر يا فلان و بهمان مىخواند، اگر گفتيد: اين كار فايدهاى ندارد! من انجامش دهم و مردم عليه من سخن بگويند، پس انجامش نمىدهم! اين نشان مىدهد كه در كار شما اخلاص وجود ندارد، مگر اينكه مصلحتى دينى در ترك كار باشد، يعنى انجام ندادنش هم به خاطر خدا باشد نه به سبب متأثر شدن براى خودت.
7 ـ فروتني و تواضع
فروتني از عناصر مهمي به شمار مي رود كه طلاب علوم ديني بايد بدان آراسته شوند و نيز عامل موفقيت بوده و خشنودي امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف را فراهم مي آورد؛ چيزي كه انسان را وا مي دارد به دور از هر گونه لجاجت و خودخواهي حقايق را بپذيرد. بايد توجه داشت كه فروتن بودن چندان سخت نيست، چه اين كه اگر انسان بخواهد و در راه به دست آوردن آن بكوشد، بي ترديد موفق خواهد شد.
امام صادق عليه السلام فرمود: «...وتواضعوا لمن تعلّمونه العلم وتواضعوا لمن طلبتم منه العلم، ولاتكونوا علماء جبارين فيذهب باطلكم بحقكم؛ براي كسي كه به او دانش مي آموزيد و آن كه از او دانش مي آموزيد، فروتني ورزيد و مبادا كه عالماني جبار باشيد كه در آن صورت، باطل [كاريِ] شما، حق [بودنِ] تان را نابود مي كند». بنابراين همان طور كه استاد بايد متواضع باشد، شاگرد نيز بايد چنين باشد.
پذيرفتن سخن حق و گريز از خودبزرگ بيني و خودخواهي، كليد موفقيت در زندگي است. مراجع بزرگ ـ كه زماني طلبه اي مبتدي بودند ـ نمونه هاي زيبايي از حق پذيري را به نمايش گذارده¬اند، چرا كه فتواي خود را از آن جهت كه با دليل منطقي و علمي از سوي ديگران نقد و رد مي شد، به راحتي و با ميل باطني تغيير مي دادند.
عده اي از نزديكان و خويشاوندان پيامبر صلي الله عليه وآله به دليل بهره مند نبودن از صفت تواضع، از آن حضرت فاصله گرفتند، در مقابل، كساني كه هيچ پيوند خويشاوندي با پيامبر صلي الله عليه وآله نداشتند، به دليل فروتني، در شمار اهل بيت عليهم السلام قرار گرفتند، [مانند سلمان كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله او را از اهل بيت خواند] و اين ويژگي، ارزش والاي تواضع را نشان مي دهد. با كندوكاوي در زندگي دو طلبه علوم ديني، بدين نتيجه خواهيم رسيد، آن كس جايگاه برتر دارد كه در زندگي و رفتار اجتماعي تواضع بيشتري داشته باشد و از همين رو شايسته است طلاب علوم ديني بيش از ديگران به اين صفت پسنديده آراسته شوند.
عثمان بن مظعون و همسرش، پيامبر صلي الله عليه وآله را پيش از بعثت مي شناختند و به تواضع شهره بودند. هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه وآله مبعوث شد، آن دو مسلماني خود را اعلام كردند. پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله آنان را بزرگ و گرامي مي داشت و خدا درباره آن دو آيه نازل كرد. زماني كه عثمان بن مظعون، چشم از جهان فرو بست، مسلمانان ديدند كه پيامبر صلي الله عليه وآله كنار پيكر او نشسته، خم شده، او را مي بوسيد و سخت مي گريست.
انسان ها بايد به اين نتيجه برسند كه دانش، انسان را به سوي تواضع بيشتر پيش مي راند و از تكبر دور مي كند، زيرا تكبر از صفات شيطان است، اما تواضع و فروتني مهم ترين وسيله براي نيل به موفقيت و نزديك شدن به حضرت ولي عصر، امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف است.
8 ـ ابعاد مختلف تقوا
تقوا ابعاد گوناگوني دارد كه مهم ترين آن، تزكيه ي نفس و تبليغ است و البته تزكيه ي نفس واجب عيني است كه همگان بدان مكلفند، لذا انسان بايد خود را به گونه اي بسازد كه بتواند خود را در برابر ناملايمات زندگي و مشكلات اجتماعي، سياسي، اقتصادي و غيره كنترل كند.
روي ديگر سكه ي تقوا حرمت نگاهداشتن از مؤمنان و دوستان اهل بيت عليهم السلام است. مرحوم شيخ بهايي براي زيارت به نجف اشرف مشرف شدند و در آن جا با مقدّس اردبيلي ديدار كردند و با ايشان گفتگوي علمي داشتند. در ظاهر و بنا به گواهي علماي حاضر شيخ بهائي غالب شدند.
چندين روز از اين ماجرا گذشت و روزي آن دو بزرگوار براي خواندن فاتحه به وادي السلام رفتند. مقدّس اردبيلي پاسخ هاي سؤال هاي آن روز شيخ بهايي را دادند. شيخ بهائي از ايشان پرسيدند: اين پاسخ ها را مي دانستيد و بيان نفرموديد يا اين كه بعدها به دست آورديد؟
مقدّس اردبيلي در جواب فرمودند: آري، مي دانستم.
شيخ پرسيدند: دليل سكوت و ندادن پاسخ چه بود؟ در پاسخ شنيدند: جنابعالي از نام آوران و بلند آوازگان علماي شيعه هستيد و من يك طلبه ي عادي، لذا حرمت نگاه داشتم.
اين يك امتحان است كه آمادگي براي خروج با روسفيدي از آن نياز به كار و تلاش پيگير دارد و هرگز آني و لحظه اي حاصل نمي شود.
9 ـ تربيت و تزكيه نفس، اساس تغيير است
انسان بايد سعى كند رابطه خود را با جامعه تقويت نمايد و اين كار از طريق پايبندى به اخلاق اسلامى، مانند فروتنى و خوشرويى و بخشندگى و گذشت و مهربانى و صله رحم، شدنى است. اين ارزشهاى اخلاقى براى همگان، بويژه اهل علم، شناخته شده است و در جامعه ديندار، با نسبت متفاوتى وجود دارد، اما بايد آن ها را عميق و ريشهدار و نهادينه كرد. مثلاً، سعى كنيد در همه كارها بر خلاف هواى نفس خود عمل نماييد. اگر به درستى كارى اعتقاد داريد اما در آن رغبتى نداريد، سعى كنيد با صبر و بردبارى تمام تسليم آن كار شويد. اگر با دوست خود اختلاف داريد و از او عصبانى هستيد سعى كنيد به ديدنش برويد يا هر وقت به او مىرسيد سلامش كنيد، و اگر مقابله به مثل نكرد دلگير نشويد چون شما وظيفه خود را انجام دادهايد؛چرا كه اگر مىخواهيد عالم يا رهبر شويد بايد از نظر اخلاق، مانند بردبارى و فروخوردن خشم و امثال اين ها، الگو باشيد نه اينكه براى اندك چيزى زود برانگيخته شويد يا اعصابتان به هم بريزد.
شما درست عمل كنيد و از زندگىتان به نحو صحيح استفاده كنيد، و ديگر اهميت ندهيد كه ديگران از شما و برخورد شما با آنان استفاده كردهاند يا نكردهاند؛ زيرا خداى متعال مىفرمايد:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لَا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، به خودتان بپردازيد، هر گاه شما هدايت يافتيد آن كس كه گمراه شده است به شما زيانى نمىرساند».
عبارتى صريحتر از اين آيه درباره تربيت و رياضت نفس به اخلاق پسنديده يافت نمىشود؛ چرا كه كلمه «عليكم» اسم فعل است به معناى «بر شما باد». پس اگر از خودتان آغاز كرديد چه بسا كه دهها نفر به راه و روش شما اقتدا كنند و هدايت شوند.
10 ـ يك تمرين كاربردي در تربيت نفس
از حضرت اميرمؤمنان علي عليه السلام روايت شده است كه فرمودهاند: «من اتّهم نفسه اَمن خدع الشيطان؛ كسى كه خودش را متّهم بدارد از نيرنگهاى شيطان در امان ماند».
و فرمودهاند: «من اتّهم نفسه فقد غالب الشيطان؛ هر كس خودش را متهم كند بر شيطان چيره شده است».
هر گاه انسان بخواهد خود را تربيت كند در قدم اوّل، بايد هميشه خويش را در رفتارهاى شخصىاش متّهم سازد، به اين ترتيب كه در تمام قضايا خودش را به جاى ديگران بگذارد و ديگران را به جاى خودش؛ زيرا انسان در بسيارى از موارد براى خود طورى قضاوت مىكند و براى ديگران طورى ديگر. يعنى همان موضوع اگر براى خودش پيش بيايد به گونهاى هماهنگ با غرايز و تمايلاتش حكم مىكند، و اگر براى ديگران اتفاق بيفتد به گونهاى مغاير با آنچه براى خود حكم كرده، حكم مىكند.
از خواجه نصيرالدين طوسى ـ كه علاوه بر عالم و فيلسوف و فقيه بودن، در مصدر حكومت نيز بود ، نقل مىشود كه شخصى نامهاى حاوى توبيخ و سرزنش و بىادبى به ايشان نوشت، و از جمله در آن نامه نوشته بود: «اى سگ». خواجه به او نوشت: ... و اما اينكه مرا «سگ» خواندهاى اين درست نيست؛ زيرا سگ حيوانى است كه چهار دست و پا راه مىرود در صورتى كه من روى دو پا راه مىروم. سگ بدنش از مو پوشيده است و من چنين نيستم. از همه اين ها گذشته، من حيوان ناطق ـ بر حسب تعريف منطقى آن ـ هستم و سگ حيوان غير ناطق.
اين اخلاق مدارى در پاسخ خواجه طوسى، باعث تمجيد و تحسين اوست؛ چرا كه نشانگر اعتماد به نفس خواجه و بىاعتنايىاش به اسائه ادب آن شخص و در عوض، تمركز كردن بر امور مهم شرعى و اجتماعى است.
در صورتى كه اگر چنين موضوعى براى ما اتفاق بيفتد، و پستچى نامهاى را از جانب شخصى براى ما بياورد كه حاوى چنان عباراتى باشد، آيا مىتوانيم پاسخى همانند پاسخ خواجه طوسى به او بدهيم، و سعى كنيم مقابله به مثل و امثال آن نكنيم؟
11 ـ تربيت نفس
ما اهل علم اعم از علما، وعاظ، ائمه جماعت، مدرسان وطلاب عزيز در هر درجه ومرتبه اي از ايمان وتقوا قرار داشته باشيم همچنان نياز به تربيت نفس داريم. تا وقتي دشمن بزرگي به نام «نفس» در درون ما قرار دارد ما همچنان نيازمند تربيت هستيم.
كسي را در نظر بگيريد كه در اتاق دربسته اي نشسته است وكليد آن را ندارد. در گوشه اتاق پلنگ درنده اي خفته است كه هر آن ممكن است حمله كند و در يك چشم به هم زدن انسان را بدرد. آيا چنين انساني بي توجه به اين حيوان درنده آسوده مي خوابد يا مشغول غذاخوردن و كارهاي معمولي مي شود؟! چنين كسي از ترس پلنگ يك دم نمي آسايد وحتي پلك نمي زند! نفس انسان مثل چنين پلنگ گرسنه اي است كه يقينا به انسان حمله مي كند وآدمي قادر به از بين بردن آن نيست.
در روايت آمده است: «أعدي عدوّك نفسك التي بين جنبيك؛ دشمن ترينِ دشمنانت نفسي است كه ميان دو پهلويت قرار دارد».
هر دشمني كه تصور شود، هرقدر ظالم وخيره وبدنهاد باشد نفس آدمي از او خطرناك تر است. كساني كه مهار جوارحشان را در دست ندارند وجلو دست وپاي خود را نمي گيرند وزبانشان آزاد است و نسبت به گناهاني كه از آنان سر مي زند بي اعتنايند در حقيقت از وجود چنين پلنگ خطرناكي در كنار خود بي خبرند، واگر خبر داشتند وضع وحالشان به گونه ديگري بود.
نفس انسان فوق العاده خطرناك است و واي به حال كسي كه متوجه اين خطر نباشد. مصيبت جايي است كه انسان متوجه اين خطر نباشد ونداند پلنگ چيست وميان پلنگ درنده وگربه فرق نگذارد.
اين يك واقعيت است وما نياز داريم كه نفس خود را تربيت كنيم.
12 ـ خبرگي در بازار علم
در اين جا مايلم نظر شما را به يك مسأله جلب كنم و آن اين است كه همان طور كه در دنياى كالا و اقتصاد و معاملات تجارى پديدهاى به نام «غلّ و غشّ»يعنى فروختن كالاهاى تقلبى به جاى كالاهاى اصل داريم، در بازار علم نيز اينگونه است. چه بسيار است مواردى كه در آن ها حقايق تحريف مىشود و باطل جامه حق مىپوشد و مغالطه ـ استدلالِ باطلِ حق نما ـ به جاى برهان و استدلال حقيقى مىنشيند.
همان گونه كه فقط افراد خبره و كارشناس مىتوانند عقيق و ياقوت و ديگر سنگهاى قيمتى را از سنگهاى معمولى تشخيص دهند، همچنين تنها علماى درس خوانده و چيره دست اند كه مىتوانند در بازار علم، حق را از باطل جدا سازند و ناپاك را از پاك تميز دهند و ناخالص تقلبى را از خالص و اصل باز شناسند. زيان و ناخالصى در بازار علم بسيار بدتر از زيان در امور مادى است. مثلاً، اگر يك نفر، بدون مشورت با كارشناس و خبره در سنگها، به جاى عقيق سنگ بىارزش را با قيمت بسيار گران بخرد فقط مبلغ زيادى از دست داده است امّا كسى كه به مغالطههاى گمراه كننده گرفتار شود دنيا و آخرت را از دست مىدهد. يك عالم وارسته، فقط به خودش سود نمىرساند بلكه مانع گمراه شدن ديگران نيز مىشود. نكته ديگر وجود خرافات فراوان در اديان غير آسمانى است. لذا شما بايد چند سالى را به تحصيل علم بپردازيد و با يكديگر مباحثه كنيد و توانايىهاى علمى خود را تقويت نماييد تا در برابر هر گونه مغالطهاى كه ممكن است با آن رو به رو شويد احساس ناتوانى نكنيد و به شبهات با روش درست علمى پاسخ دهيد. تنها در اين صورت است كه موفق به انتشار اسلام و بر پا داشتن دين مىشويد.
13 ـ علم نور است
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودهاند: «العلم نور يقذفه اللّه في قلب من يشاء؛ علم، نورى است كه خدا آن را در دل هر كس كه بخواهد مىافكند».
اهل علم بايد بدانند كه درس خواندن يك چيز است و علمى كه خداى متعال مىخواهد چيز ديگرى است؛ زيرا، درس و تحصيل، هر اندازه هم دامنه دار و عميق و فراگير باشد، به خودى خود، اين شايستگى را دارد كه تنها مقدمهاى براى علم و معرفت باشد. مثلاً اگر شخصى دهها سال درس بخواند و زبان عربى و منطق و فقه و اصول و فلسفه و بلاغت و جز اين ها را فرابگيرد به يك سرى اطلاعات دست يافته است، اما آن علمى كه خدا مىخواهد و احاديث فراوانى در فضيلت و ارزش آن وارد شده، همان نورى است كه خدا در قلب هر كه خود بخواهد، مىافكند. خداى متعال مىفرمايد:
«وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ؛ و خدا به هر كس نورى نداده باشد او را هيچ نورى نخواهد بود».
ممكن است يك نفر بسيار باهوش و پرمطالعه باشد و مطالب زيادى را بداند اما چنين شخصى ضرورتاً در نزد خدا ـ آن گونه كه در احاديث شريف آمده است ـ عالم قلمداد نمىشود. در حديث آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند: «فضل العالم على العابد كفضلي على أدناكم؛ برترى عالم بر عابد همانند برترى من بر كمترين فرد شماست».
آيا معقول است كه چنين برترى بزرگى از آنِ كسى باشد كه فقط معلومات زياد دارد؟!
تحصيلات علمى مقدمهاى براى دستيابى انسان به مطلق علم است. اما آن نور ـ يعنى همان چيزى كه مطلوب احاديث شريف است ـ خود چيز ديگرى است و از قبيل امور چشيدنى اما وصف ناشدنى مىباشد. براى تقريب اين معنا به ذهن، مثالى مىآوريم: فرق است ميان خوراك لذيذ و لذّت.
اولى مقدمه دومى است، اما ضرورتاً چنين نيست كه هر گاه خوراك لذيذ فراهم باشد لذّت هم تحقق يابد. مثلاً چنانچه كسى در كنار سفرهاى بنشيند كه در آن لذيذترين خوراكىها وجود دارد ليكن ذهن او مشغول باشد يا درد شديدى چنان بر وى فشار آورد كه نداند چه مىخورد، آيا چنين شخصى هر چند غذايى كه در برابرش نهاده شده است لذيذ باشد، از خوردن لذت مي برد؟ بر عكس، شخصى كه گرسنه و قانع و آسوده خاطر باشد ممكن است از خوردن غذاى سادهاى مانند نان و نمك هم لذت زيادى ببرد.
اگر چنين چيزى براى انسان حاصل نشود، معنايش آن است كه آن نور هنوز حاصل نشده است، و معلومات او نيز، همانند پول و قدرت و... فقط قدرت و توانايىِ محدود مىباشند. همان گونه كه قدرت و پول براى صاحب خود موقعيت و شخصيت خصوصى ايجاد مىكنند، شخص داراى معلومات ـ و كسى كه اصطلاحاً و مجازاً به او «عالم» اطلاق مىشود ـ اگر آن نورى كه به تعبير احاديث شريف «خدا آن را در دل هر كس بخواهد مىافكند» در وجودش نباشد، نيز همين وضع را خواهد داشت. خواست خداى سبحان هم بى سبب و اتفاقى نيست؛ چرا كه خداى متعال چيزى را بىمرجِّح نمىخواهد؛ چه او به همه جهات احاطه علمى دارد و بر هر كارى تواناست.
14 ـ درس را متقن و دقيق بخوانيد
ابياتى به زبان فارسى در مورد علم نحو هست كه به آن عوامل منظومه مىگويند، اين ابيات را من در كودكى حفظ كردم و چون خوب حفظ كرده بودم، هنوز هم، با وجود گذشت بيش از پنجاه سال، آنها را به ياد دارم.
شهيد ثانى رحمهالله در كتاب «منيةالمريد» به طلاّب علوم دينى توصيه مىكند كه درس را هفت مرتبه تكرار كنند. من هم نظر خودم را به آنچه ايشان توصيه كرده است، ضميمه مىكنم و به شما مىگويم كه اگر هفت بار نتوانستيد، لااقل هر درس را چهار مرتبه و به ترتيب زير تكرار نماييد:
1ـ پيش مطالعه آن درس، ولو با مطالعه اجمالى به نحوى كه پنجاه درصد آن در ذهن جاى بگيرد؛ زيرا، باعث مىشود كه ذهن براى پرداختن به پنجاه درصد ديگر آزادتر شود، به جاى اينكه در مدّت درس نيروى خود را صرف تمام درس كند. آن مقدار كه در پيش مطالعه فهميده شده، فهم آن در هنگام تدريس استاد راحتتر مىشود، و آن مقدار هم كه فهميده نشده سعى مىشود به شكل درست فهميده شود.
2ـ حضور آگاهانه در درس و مشاركت فعّال و مستمر در بحث و گفتگوبا استاد.
3ـ بازخوانى يك يا چند باره درسى كه گرفتهايد تا اينكه كاملاً آن را دريابيد.
4ـ مواظبت بر مباحثه كردن درس.
از سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى ـ صاحب عروة الوثقى ـ نقل مىشود كه ايشان كتاب «جواهر» را بارها تكرار كرده است. به اين ترتيب كه روزى دوبار كتاب را با همدرسى خود مباحثه مىكرد. يك بار مثلاً صبح با هم مباحثه مىكردند و بار دوم عصر همان روز همان يك يا چند صفحه را دوباره مباحثه مىكردند. سيد همان ماده درسى را يك بار قبل از مباحثه اول مطالعه مىنمود، يك بار در فاصله دو مباحثه، و يك بار هم بعد از مباحثه آخر. آيا مىدانيد كه اين مطالعه پنج باره كتاب جواهر از سوى سيد يزدى رحمهالله چه ثمرى داشت؟ ثمرهاش كتاب «العروة الوثقى» بود كه كمتر فقيهى را مىيابيد كه رساله عمليه داشته باشد و در كنار آن حاشيهاى بر عروه نداشته باشد.
15 ـ اهميت ندادن به مسائل كوچك و پيش پا افتاده
شكى نيست كه مردم، علاوه بر تفاوت در اخلاق، در ذوق و سليقه نيز يك جور نيستند. بنابراين، كسى كه با مردم سر و كار دارد بايد از امور پست و بىارزش چشمپوشى كند. اين مسأله بويژه در خصوص عالمان و روحانيان اهميّت دارد؛ زيرا اينان با مردم ارتباط نزديك دارند، لذا در معرض مشكلات بيشترى از ديگران هستند؛ چون بعضى افراد با روحانيان در مسألهاى مخالفت يا نظرشان را ردّ مىكنند يا ذوق و سليقهشان با آن ها متفاوت است، حتى گاه افرادى پيدا مىشوند كه علما و روحانيان را آماج لعن و ناسزا قرار مىدهند. پس اگر روحانيان به اين و آن سرگرم شوند، عمرشان تلف خواهد شد و زندگى و نيرويشان بىجهت ضايع خواهد گشت بى آنكه سودى به بار آورد.
ائمه ما عليهمالسلام به ما آموختهاند كه مؤمن را قلباً دوست داشته باشيم و با منافق زبان سازش داشته باشيم تا بتوانيم، علاوه بر تربيت خودمان، جامعه را نيز تغيير دهيم. نقل مىكنند كه عدهاى از دشمنان منافق، فرزند مجدّد شيرازى رضوان اللّه عليه ـ فرزند ارشد ايشان ـ را به قتل رساندند اما آن مرحوم در برابر آن ها موضعى جز موضع بردبارى اتخاذ نكرد و از قاتلان فرزندش با سماحت تمام گذشت كرد. با آنكه حقّ شرعى ايشان اين بود كه خون فرزندش را مطالبه كند، و اين كار هم برايش امكانپذير بود؛ چرا كه همه كارها براى او مهيّا بود اما اين كار را نكرد، وگرنه نمىتوانست تمام نيروهاى خودش و مسلمانان را براى رويارويى با استعمار بريتانيا كه در آن زمان بر روى سينه امّت بختك انداخته بود، بسيج نمايد.
همين مسأله براى سيد ابوالحسن اصفهانى رحمهالله نيز اتفاق افتاد. يعنى فرزند ايشان به قتل رسيد و قاتل بازداشت شد اما سيد با آنكه داغدار بهترين فرزندش بود، مصرّانه از مسئولان خواست كه قاتل را آزاد كنند. و بدين ترتيب، قاتل آزاد شد و پى كارش رفت.
آرى، همين توجه و اخلاق و پرداختن به امور مهم كه در آنها مصلحت عموم مدّ نظر قرار مىگيرد، بود كه سيد اصفهانى رحمهالله را به چنان مقام بلند و رفيعى رساند؛ زيرا، انسان هر گاه به امور كوچك و پيش پا افتاده بپردازد به امور بزرگ و مهمّ نخواهد رسيد. طلبه علوم دينى در آغاز ورودش به ميدان درس يا تدريس يا منبر و يا تأليف، با آرزوهاى بزرگ و رؤياهاى دامنهدارى وارد مىشود، اما پرداختن و سرگرم شدنش به رطب و يابس زندگى حركت او را كند و متوقف مىسازد و در نتيجه، آرزوها و رؤياهايش را كه اصلاً حركت را به خاطر آن ها شروع كرده بود، با شكست مواجه مىكند.
16 ـ انديشيدن به بهشت
ما طلاب علوم دينى بايد بيشتر از ديگران در فكر بهشت باشيم و شوق رسيدن به آن را داشته باشيم؛ چون اولاً فرض اين است كه علّت روى آوردن ما به اين راه، جلب رضاى خداى سبحان بوده است، ثانياً ما، عموماً شناخت بيشترى از اين چيزها داريم. پس، طلبه بايد بيش از ديگران در انديشه بهشت باشد، و به نفس خود در پايدارى بر اخلاص كمك كند؛ چرا كه او از همه به اين كار سزاوارتر است؛ چون او دنيا را به خاطر خداى سبحان ترك كرده. شكى نيست كه بسيارى از ما اگر طلبه نبوديم وضع مالى و اقتصادى بهترى داشتيم. پس، حال كه از دنيا دست شستهايم و آن را فروختهايم ـ ولو تا حدّى ـ بياييم اندكى تمركز و اهتمام ورزيم تا كالاى خريدارى شده مان بهشت باشد؛ چرا كه خداى متعال بهشت را براى مؤمنان مخلص و نيكوكاران با اخلاص آفريده است، و شما آقايان طلاب با اختيار خودتان مسافتى را پيمودهايد. پس راه را تمام كنيد، و همان گونه كه زحمت شروع كردن را تحمل كرديد زحمت به پايان بردن راه را هم تحمل نماييد.
بياييد از همين حالا امتحان كنيم و از آسانترين خصلتها آغاز نماييم سپس بالاتر رويم. از گشاده رويى با همه مردم آغاز كنيم كه گشاده رويى با مردم به معناى دائم خنديدن نيست؛ چرا كه خداى متعال خنده را نكوهش كرده فرموده است: «فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا؛ پس، بايد كم بخندند و بسيار بگريند».
مقصود از گشاده رويى آن است كه اگر شخص غمگينى شما را ببيند غم و اندوهش از بين برود. مىدانيم كه اين رفتار تأثيرش در مردم بيشتر از گفتار است. گاهى اوقات شما سعى مىكنيد با نيم ساعت يا بيشتر صحبت كردن با برادرتان غم و اندوه را از سينه او بزداييد و جواب نمىگيريد، در حالى كه ممكن است برخورد خوبتان با او و رو به رو شدن با گشاده رويى در بهبود يافتن حال او تأثير بگذارد با آنكه اين عمل گاه يك دقيقه هم طول نمىكشد. لذا در حديث از امام صادق عليهالسلام آمده است:
«كونوا دعاة الناس بغير ألسنتكم؛ مردم را با غير زبان هايتان دعوت كنيد».
پس، بياييد تجربه كنيم كه با هر كسى رو به رو مىشويم گشاده رو باشيم، و مأيوس نشويم؛ زيرا اگر چه اجمالاً كار دشوارى است امّا با ممارست و مواظبت، تحقق يافتنى است.
17 ـ صبر و حلم ركن فعاليت هاي علمي
در حديث شريف آمده : «عليك بالحلم فإنّه ركن العلم؛ بر تو باد به حلم كه اساس علم است». ركن هر چيز در لغت واصطلاح شرعي وزبان روايات، عبارت از چيزي است كه اگر نباشد، آن چيز فايده مطلوب ومورد نظر را ندارد. براي مثال نماز چهار ركعتي كه تمام اجزا وشرايط نظير قرائت، قيام، سجدتين، تشهد و... را داشته باشد وفقط فاقد يك ركوع باشد باطل است؛ زيرا ركوع ركن نماز است. همچنين حج عبارت است از مجموعه اعمالي چون طواف، احرام، نماز طواف، حلق، تقصير و... ولي اگر همه اين اعمال انجام گيرد ولي وقوف در عرفات انجام نشود، حجي گزارده نشده است؛ زيرا در روايت نبوي آمده است: «الحج عَرَفةُ؛ حج عرفه است». عرفات نه نماز واجب دارد ونه دعاي واجب، ولي با اين حال حج بدون وقوف در عرفات حج نيست.
فعاليت هاي علمي ما نظير تعليم، تعلّم، مباحثه و... در صورتي كه با حلم همراه نباشد ثمربخش نمي باشد؛ زيرا حلم، ركن علم است وعلم بدون حلم ـ كه سررشته اخلاق مي باشد ـ ثمر چنداني نخواهد داشت.
در وجود انسان نيرويي به نام غضب وجود دارد كه اگر به درستي مورد استفاده قرار گيرد براي بقاي نوع بشر لازم وسودمند است ولي در صورتي كه كنترل نشود آثار ويرانگري خواهد داشت. درست مانند نيروي برق وآب يا انرژي گاز كه هركدام فوايد بسيار دارد واز نعمت هاي خداست ولي اگر مهار نشود مخرب خواهد بود. چيزي كه باعث كنترل ومهار قوه غضبيه در انسان مي شود، در اصطلاح اخلاق «حلم» ناميده مي شود. در حقيقت مي توان «علم» را نيرويي دانست كه مي تواند در موارد پسنديده يا ناپسند مورد استفاده قرار گيرد و «حلم» مهاركننده اين نيرو وجهت دهنده آن در مسير مثبت است. كسي كه مشغول تحصيل علوم ديني است، اگر مي خواهد پنجاه سال بعد ـ وحتي در قيامت ـ از گذشته وكارنامه علمي خود خشنود باشد، بايد در پي اخلاق وبه ويژه حلم ورزيدن باشد. اگر اهل علم، حلم ورزيدن را اساس كار خود قرار ندهند، چه بسا ثمره پنجاه سال تلاش خود را يك جا از بين ببرند. علم همانند نعمت آب يا برق ثمرات بسيار دارد ولي اگر كنترل نشود، به نقمتي ويرانگر بدل خواهد شد.
شخصي از جانب عبدالملك مروان والي مدينه ومردي ستمگر بود. وي بيش از هركس به حضرت زين العابدين عليه السلام ستم روا داشت. اما روزگاري گذشت وورق برگشت واو نيز همچون ظالمان ديگر سرنگون شد ومورد غضب عبدالملك قرار گرفت. عبدالملك اعلام كرد هركس از او شكايت دارد براي دادخواهي بيايد. وي گمان مي كرد قبل از هركس، امام سجاد عليه السلام از او شكايت مي كنند واز اين بابت بسيار هراسناك بود. اما امام سجاد به او فرمودند: من از تو شكايتي ندارم وبه كساني كه سخن مرا مي شنوند نيز مي گويم از تو شكايت نكنند. ديگر آن كه اگر حاجتي داري كه به دستم روا مي شود، دريغ نمي كنم. اين حلم ورفتار بزرگوارانه حضرت در سيره ديگر امامان واهل بيت عليهم السلام نيز شواهد بسيار دارد كه بايد الگوي ما قرار گيرد؛ زيرا در روايت آمده است: «الا وإن لكل مأمومٍ اماماً يقتدي به؛ همانا هر پيرو، پيشوايي دارد كه به وي اقتدا مي كند».
مردي اعرابي نزد حضرت سيدالشهدا عليه السلام آمد و تقاضاي مال نمود. حضرت او را مورد آزمون قرار دادند واز وي سؤالاتي پرسيدند. از جمله پرسيدند: زينت مرد به چيست؟ اعرابي گفت: علمي كه با حلم توأم باشد. حضرت پرسيد: اگر چنين نبود چه؟ گفت: ثروتي كه با جوانمردي همراه باشد. حضرت پرسيد: اگر آن هم نشد چه؟ گفت: فقري كه با صبر قرين باشد. حضرت پرسيد: اگر آن هم نشد چه؟ گفت: صاعقه اي از آسمان بر سرش فرود آيد واو را بسوزاند؛ زيرا شايسته آن است! حضرت از اين پاسخ خشنود شدند وبه او جايزه قابل توجهي عطا فرمودند.
18 ـ حاملان علم حقيقي
امير مؤمنان حضرت علي عليه السلام فرمودند: «يُخبِرُكُم حِلمُهُم عَن عِلمِهِم؛ [خاندان پيامبر] حلم [بسيار]شان از علم [سرشار]شان حكايت مي كند».
علم بر دو گونه است: حملي وتحميلي. تعبير «حَمَلة العلم» كه در روايات فراوان آمده است ناظر به جنبه حملي دين است. تنها علم حملي است كه ثمربخش است، هرچند ممكن است علم تحميلي به علم حملي منجر شود. علم حملي مربوط به حاملان علم است ولي علم تحميلي در دست صاحبان آن همچون پول، صرفاً يك ابزار است. صاحبان علم تحميلي به علم نگاه ابزاري دارند وعلاقه ورابطه ذاتي با علم ندارند.
در روايات آمده است: «العلمُ نورٌ يقذِفُهُ اللهُ في قلبِ من يشاءُ؛ علم نوري است كه خدا در دل هركه بخواهد مي افكند». منظور از اين علم، علمي است كه همپاي اخلاق پيش رود وهر اندازه مجهولات انسان تبديل به معلومات شود، اخلاق وي نيز ارتقا يابد وظلمات روحي ورذايل اخلاقي او نيز اصلاح شود وبه فضايل اخلاقي تبديل گردد. بر اساس فرمايش مولاي متقيان كه در ابتداي اين گفتار، بدان اشاره شد حلم آيينه علم است وهر اندازه شخص به فضايل اخلاقي آراسته باشد، از نورِ علم بهره مندتر خواهد بود. از اين رو علم، داراي شدت وضعف ودرجات متفاوت است وهر قدر بهره انسان از اخلاق حسنه وحلم بيشتر باشد، نور علم در وي افزون تر خواهد بود.
از آن جا كه گفتار وكردار وتقرير رسول خدا صلّي الله عليه وآله علم حقيقي است، اصحاب آن جناب نيز عالم بودند وهزاران مطلب از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيده بودند. اما اصحاب ايشان همگي در يك مرتبه نبودند ودرجاتشان تفاوت بسياري با هم داشت. براي نمونه درباره برخي از آنان در قرآن مجيد آمده است: «وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ؛ و برخى از باديه نشينانى كه پيرامون شما هستند منافقند و از ساكنان مدينه [نيز عده اى] بر نفاق خو گرفته اند تو آنان را نمى شناسى ما آنان را مى شناسيم به زودى آنان را دو بار عذاب مى كنيم سپس به عذابى بزرگ بازگردانيده مى شوند». اين تعبير درباره يهود ونصارا يا مشركان نيامده است، بلكه درباره همان كساني وارد شده كه با پيامبر بودند. در تفسير اين آيه آمده است: از ميان اين دو عذاب يكي مربوط به زمان قبض روح وديگري مربوط به عالم قبر است وپس از اين دو، عذاب قيامت وجهنم دامنگير آنان خواهد شد. از سوي ديگر در ميان اصحاب پيامبر كساني چون مقد