خداى متعال مىفرمايد:
«الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَــلَـتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَ لاَ يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللَّهَ وَ كَفَى بِاللّهِ حَسِيبًا»[1]؛ همان كسانى كه پيامهاى خدا را ابلاغ مىكنند و از او مىترسند و از هيچ كس جز خدا نمىترسند، و خدا براى حسابرسى كفايت مىكند.
بدون شك، يكى از شرافتمندانهترين مأموريتها و وظايف در زندگى انسان مأموريّت تبليغ است؛ چرا كه مأموريت پيامبران عليهمالسلام است. خداى متعال آنقدر كه آنان را مكلّف به تبليغ كرده به هيچ مأموريت و وظيفه ديگرى مكلّف نكرده است. بنابراين، چنانچه انسان بتواند مبلّغ دين خدا باشد، معنايش آن است كه پا جاى پاى پيامبران و فرستادگان الهى گذاشته است.
اشاره ظريفى در قرآن كريم وجود دارد كه اهميت تبليغ را مىرساند. اين اشاره را با ذكر مقدمهاى بيان مىداريم: مردم ـ چنان كه ملاحظه مىكنيم ـ در امور اجتماعى بر طبق سلسلهاى از مراتب طبقه بندى مىشوند كه در آن، ابلاغ فرامين و دستورات از بالا شروع مىشود و به مرحله اجرا در مراتب پايين مىرسد. يعنى عاليترين مقام به كسى كه زيردست اوست فرمان مىدهد، و زيردست او به زيردستش، به همين ترتيب تا اينكه
سلسله مراتب به عوامل اجرايى منتهى مىشود. مثلاً، در دولتها يك رئيس جمهور يا نخست وزير وجود دارد كه در رأس است، سپس وزرا كه در مرتبه دوم هستند، بعد، مديران كل كه تحت نظر وزرا مىباشند، سپس، مديران بخشها تا آنكه اين زنجيره ادارى به كسى ختم مىشود كه مستقيماً با عموم مردم ارتباط دارد. پس، هر گاه عاليترين مقام حكومتى يا رئيس جمهور فرمانى صادر كند، به وزيرش دستور نمىدهد كه آن فرمان را
مستقيما و شخصاً به عموم مردم ابلاغ كند، بلكه فقط دستور اجراى حكم را به او مىدهد، همين و بس. بعد، وزير آن فرمان را به كسانى كه يك درجه از او پايينترند صادر مىكند، و آنها هم مستقيماً از ساختمان دفترشان به خيابان نمىآيند بلكه زيردستان خود را جمع مىكنند و حكم را به اطلاع آنها مىرسانند، و به همين ترتيب، تا مىرسد به افرادى كه در پايينترين مرتبه قرار دارند، و اين كسان گاه در مرتبه دهم از سلسله مراتب يا از آن هم
پايينتر قرار دارند. اين، طبيعتاً يك درجه بندى وضعى در هر حكومتى يا ادارهاى و تشكيلاتى به شمار مىآيد، و در همه حكومتها و نظامهاى موجود ما شاهد و ناظر آن مىباشيم.
و امّا آن اشاره موجود در قرآن اين است كه وقتى پيامبر اكرم براى ابلاغ امرى مورد خطاب قرار مىگيرد، خداى متعال به او دستور مىدهد كه خود آن حضرت شخصاً و مستقيماً و بدون واسطه، آن امر را به عموم مردم ابلاغ كند. خداى سبحان خطاب به پيامبر گرامىاش مىفرمايد:
«...قُل لأِّزْوَ جِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَآءِ الْمُؤْمِنِينَ...»[2]؛ «به همسرانت و دخترانت و زنان مؤمنين بگو».
«قُل لِّلَّذِينَ كُفَرُوا إِن يَنتَهُوا...»[3]؛ «به كافران بگو: اگر باز ايستند».
«قُل لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ...»[4]؛ به مؤمنان بگو از كسانى كه به روزهاى خدا اميد ندارند، درگذرند».
«قُلْ يَـأَيُّهَا الْكَـفِرُونَ»[5]؛ «بگو: اى كافران».
و امثال اينها، و اين يعنى ابلاغ مستقيم و بىواسطه فرمان. با آنكه خداى تعالى، آفريننده همه چيز و معبود همه چيز است، و ربّ الأرباب و سَروَر سَروَران مىباشد، و با آنكه پيامبر صلىاللهعليهوآله اشرف مخلوقات و برترين و بالاترين آنهاست، امّا خداى سبحان از پيامبرش مىخواهد كه تمام طبقات و اقشار مردم را تا پايينترين آنها شخصاً مخاطب قرار دهد.
برادرانى كه در ماه مبارك رمضان و مناسبتهاى ديگر براى تبليغ و ارشاد و هدايت مردم به شهرها و كشورهاى ديگر و بخشها و روستاها مىروند، بايد بدانند كه هدف مقدّس و غايت نهايى از درس خواندنشان و آنچه از علوم دينى در حوزهها آموختهاند، تبليغ است، و به اصطلاح علمى: تمام چيزهايى كه در حوزههاى علميه هست به مثابه مقدمهاند و ذوالمقدّمه، تبليغ است.
درست است كه مراحل و ابزارهاى تبليغ بر حسب اختلاف سطح و تنوع حضار و مستمعان، فرق مىكند، مثلاً، خطيب وقتى براى جماعتى از روشنفكران و تحصيلكردهها سخنرانى مىكند شيوهاش با زمانى كه شنوندگانش تودههاى عوام هستند، متفاوت است، اما در هر دو صورت، تبليغ اهميت خود را دارد، و اين چيزى است كه آن نكته شگفتانگيز در قرآن كريم، به ما مىآموزد.
در اين جا يك نكته و اشاره ديگر وجود دارد كه بيانگر اهميّت تبليغ است و ما آن را از خلال سيره رسول خدا و امامانِ از اهل بيت او ـ صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين ـ كشف مىكنيم، همه ما مىدانيم كه پيامبر گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله تا چه حدّ عاشق عبادت بوده و از آن لذّت مىبرده است. اشتياقى كه آن حضرت به عبادت داشت هيچ انسان ديگرى نداشت و ندارد، و از هيچ عملى به اندازه عبادت لذت نمىبرد. علتش آن است كه ايشان
خداشناسترين مردم و برترين خداشناسان بود، نه فقط همين، بلكه عبادت و ذكر و دعا و توجّهش به خداى متعال بر مجموع عبادات همه مردم برترى داشت.
مع هذا، ملاحظه مىكنيم كه همين پيامبر عابد كه از شدّت عبادتش خداى متعال خطاب به او فرمود: «طـه * مَآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَى»[6]؛ «طاها. ما قرآن را به تو فرو نفرستاديم كه به رنج افتى»، بسيارى اوقات گشتن در كوى و برزن يا مساجد و خانهها براى تبليغ و هدايت مردم را بر عبادات مستحبى ـ درباره خودش ـ ترجيح مىدهد تا جايى كه پس از بعثت بيشترين وقت خود را صرف تبليغ كرد. آن حضرت در ميان مشتى
مردم بيسواد تبليغ مىكرد، مردمى كه بعضى از آنها در حضور آن بزرگوار پايشان را دراز مىكردند يا خودشان دراز مىكشيدند و به او مىگفتند: محمد! برايمان سخن بگو[7]!
آرى، پيامبر صلىاللهعليهوآله اوقات خود را با امثال اينها مىگذراند، چنان كه با اميرالمؤمنين و فاطمه و حسنين عليهمالسلام و با امثال ابوذر و عمّار كه مسئوليت هدايت امّت را بر عهده داشتند، مىگذراند ولى البته بخش بزرگى از وقت آن حضرت با اينان سپرى مىشد.
يك چنين تبليغى بود كه مردان بزرگى مانند ابوذر و عمّار و مقداد و صحابه نيك ديگرى ساخت. از اين محيط بود كه اين نيكان و مؤمنان پرورش يافتند. و اين بدان معناست كه مبلّغ نبايد تبليغ خود را به گروه خاصّى از مردم، مانند مثلاً طبقه روشنفكر و تحصيلكرده منحصر كند و به ديگران كارى نداشته باشد، بلكه بايد به ميان همه گروهها و طبقات جامعه برود.
درست است كه وظيفه حكم مىكند كه انسان از زندگى و وقتش تا مىتواند بهترين استفاده را بكند، امّا ممكن است روزى همين فرد بيسواد يكى از بزرگان شود، يا آن روشنفكر و تحصيلكرده ـ كه به نظر مبلّغ امروز از جنبه علمى يا اجتماعى مهم جلوه مىكند و در تبليغ خود بر او بيشتر از ديگران تمركز و تأكيد مىورزد ـ به كارى نيايد يا پيش از آنكه كارى انجام دهد كه براى ديگران مفيد باشد از دنيا برود.
پس تا زمانى كه مبلّغ نمىداند افشاندن بذر كلمه طيبه در چه زمانى بيشتر به بار مىنشيند، بايد سعى كند آن كلمه طيبه را در هر مكانى و در زمين وجود هر انسانى بيفشاند و در اين خصوص به پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله اقتدا كند. آن حضرت هر فرصتى را براى تبليغ مغتنم مىشمرد و پرداختن به عبادات مستحبى را به اوقاتى كه نمىشد در آن اوقات تبليغ كرد، مانند مثلاً نيمههاى شب موكول مىكرد تا در آن اوقات با پروردگار خويش خلوت كند و از او كمك و پشتيبانى بطلبد و مناجات كنان مىگفت:
إلهى لا تكلني إلى نفسي طرفة عين أبداً[8]؛ معبودا، مرا آنى به خودم وامگذار.
تبليغ اهميت فوق العاده و تأثير شگرفى دارد. مثلاً همين ايران و عراق كه امروز اكثريت قريب به اتفاق مردم آنها از دوستداران اهل بيت عليهمالسلام به شمار مىآيند، در گذشته چنين نبودند؛ بلكه در پرتو تبليغ مردانى استثنايى كه خود را وقف اين كار كردند و عزم خويش را در اين راه جزم نمودند، به اين جا رسيدند.
محدّث نورى رضوان اللّه عليه در خاتمه «مستدرك الوسائل» نقل مىكند كه مرحوم سيد مهدى قزوينى ـ از علما و مراجع شيعه، ساكن حلّه عراق و همدرس شيخ مرتضى انصارى رحمهما اللّه ـ در اواخر عمرش دست به كار تبليغ شد و عدهاى از عشاير را كه اصلاً دوستدار اهل بيت نبودند، هدايت كرد. او به ميان يكى از عشاير مىرفت و يك سال كامل در ميان آنها مىماند و در اين مدت با آنها معاشرت مىكرد و برايشان نماز مىخواند و داستانهايى
براى آنها نقل مىكرد تا اينكه بيشتر آنان را تغيير مىداد و به دوستداران اهل بيت عليهمالسلام تبديلشان مىكرد، سپس به نزد عشيرهاى ديگر مىرفت و يك سال يا بيشتر هم در بين آنها مىماند تا اينكه خداى متعال ايشان را نيز هدايت مىكرد و به همين ترتيب، تا جايى كه قريب صد هزار نفر به دست ايشان هدايت شدند.
پس، با اراده امثال اين مرد بود كه اقوامى هدايت شدند، و ايران و عراق به دو كشور با جمعيت اكثراً شيعى تبديل گشتند. وگرنه، ايران در گذشته پيرو مذهب اهل سنّت و جماعت بود به طورى كه حدود هشتاد درصد از علماى بزرگ اهل سنّت ـ كسانى كه در خط اهل بيت نيستند ـ در اين كشور ظهور كردند، اما بعد، به بركت تبليغ ورق برگشت و كار به آن جا رسيد كه هزاران عالم مسلمان پيرو خط اهل بيت عليهمالسلام در اين سرزمين به وجود آمد.
آرى، ايران مذهب سنّى داشت، و يكى از شهرهايش تا آن حد متعصّب بود كه وقتى عمر بن عبدالعزيز سبّ اميرالمؤمنين على عليهالسلام را بر منابر قدغن كرد[9]، اهالى آن شهر نزد والى خود آمدند و گفتند: ما حاضريم مالياتهايى را كه بر عهده ما نيست بپردازيم به شرط آنكه اجازه دهى به مدت شش ماه ديگر على بن ابى طالب را سبّ و لعن كنيم!
پس، روزگارى، وضعيت يكى از شهرهاى ايران اينگونه بوده است، امّا آيا مىدانيد كه همين شهر چنان تحول بزرگى يافت كه در يكى از اعصار بزرگترين حوزه علميه شيعه را دهها سال در دامن خود پروراند. به عبارت ديگر، از يك شهر دشمن اهل بيت به شهرى تبديل شد كه دهها عالم پيرو اهل بيت عليهمالسلام و مليونها دوستدار آنان پرورش داد.
اگر در كتب تاريخ و سيره تفحص كنيد و در نَسب بسيارى از شيعيان و نياكان آنها جستجو نماييد خواهيد ديد كه بسيارى از آنان از نسل اجدادى هستند كه در خط اهلبيت عليهمالسلام نبودهاند، اما به لطف تبليغ و ارشاد به اين مذهب در آمدند، و خط اهل بيت در فرزندان و اعقاب آنها تا به امروز ادامه يافت. خود من، اشخاصى از اهل علم و وعّاظ و ائمه جماعت را مىشناسم كه نياكانشان دوستدار اهل بيت عليهمالسلام نبودهاند. يكى از همين
اشخاص برايم نقل كرد كه جدّ ششم او دوستدار اهل بيت نبوده، اما از جمله كسانى است كه به دست مرحوم سيد مهدى قزوينى هدايت شدند، و در شمار پيروان ولايت و مذهب شيعه درآمد و فرزندان و ذريّه او هم به راه وى ادامه دادند. بدين ترتيب، امروز ما شاهد جماعتى از مبلغان مذهب شيعه هستيم كه از نسل همين افراد هدايت شده توسط سيد قزوينى رحمهالله مىباشند.
يكى از مستحبّات مؤكّد، خواندن نماز در اول وقت است. رسول خدا صلىاللهعليهوآله وقت نماز كه مىشد همه كارهايش را رها مىكرد و به نماز مىپرداخت. از عايشه نقل شده است كه: رسول خدا صلىاللهعليهوآله با ما مشغول گفتگو بود، اما همين كه وقت نماز مىرسيد انگار نه او ما را مىشناخته و نه ما او را مىشناختهايم[10].
فرض كنيد شما دوست عزيزى داريد كه مشتاق ديدارش هستيد و سالهاست او را نديدهايد، و ناگهان به شما گفته مىشود كه همين حالا آن دوست عزيزتان دَم در منتظر شماست، چگونه هر شخصى يا كارى داريد رها مىكنيد و به سرعت به ديدارش مىشتابيد، رسول خدا صلىاللهعليهوآله هم، همين طور بود. هر گاه نماز مىشد همه چيز را رها مىكرد و به ديدار خداى متعال مىشتافت. از دست دادن فضيلت نماز اول وقت سزاوار نيست مگر زمانى كه ضرورت مهمترى پيش آيد.
از داوود صرمى روايت مىشود كه گفت: روزى در محضر امام ابوالحسن سوم عليهالسلام بودم كه آن حضرت شروع به صحبت كردن نمود تا خورشيد غروب كرد، پس، شمعى خواست و همچنان نشسته بود و سخن مىگفت. چون از اتاق خارج شدم ديدم سرخى شفق هم از بين رفته و حضرت هنوز نماز نخوانده است، آن گاه آب طلبيد و وضو ساخت و نماز خواند[11].
گويا امام عليهالسلام با عدّهاى از افراد متأثر از جريانهاى انحرافى رايج در آن عصر، صحبت مىكرده است، لذا به كار تبليغى خود ادامه مىدهد به طورى كه حتى وقت فضيلت فوت مىشود، و اين يعنى: تبليغ مقدم بر همه مستحبات است. بنابراين، اگر شب قدر يا شب جمعه يا شب نيمه شعبان يا مناسبتهاى ديگرى كه دعاها و اعمال مستحبه در آنها زياد است، پيش آيد و با تبليغ تزاحم پيدا كند، ارجحيت با تبليغ است. مثلاً، در شب بيست و
سوم ماه مبارك رمضان خواندن هزار مرتبه سوره قدر و صد و سى ركعت نماز ـ از هزار ركعت كل ماه رمضان ـ و اعمال بسيار ديگرى مستحب است امّا هر گاه اين اعمال مستحبه با تبليغ تعارض پيدا كنند و شما بخواهيد ثواب بيشترى به دست آوريد، تبليغ را مقدّم بداريد؛ چرا كه پيامبران و ائمه عليهمالسلام، اينگونه عمل مىكردند.
البته شما مىتوانيد دو كار را با هم انجام بدهيد. مثلاً، اگر يك عده جوان مستعد براى فراگيرى و هدايت و توجه به دعا وجود داشته باشند ـ و شب قدر باشد ـ مىتوانيد در خواندن دعاى جوشن كبير و قرآن سر گرفتن... با آنان شركت كنيد؛ زيرا اين نوعى تبليغ عملى است و تبليغ عملى هم از ما خواسته شده است. ليكن هر گاه امر داير شود ميان اينكه به وظيفه تبليغ بپردازيد يا با خودتان خلوت كنيد و هزار مرتبه سوره قدر بخوانيد يا
صد و سى ركعت نماز مستحبى به جا آوريد، بدون شك، مقدم داشتن تبليغ افضل است، و شخص دانا سعى مىكند هميشه شقّ افضل را بگيرد.
بنابراين، برادرانى كه تبليغ مىروند اولاً بايد بدانند كه وظيفه آنها همان وظيفه پيامبران عليهمالسلام است. آن بزرگواران بيشتر وقت خود را صرف تحكيم پايههاى تبليغ كردند.
ثانياً بايد خود را براى اين كار و براى سؤالات گوناگونى كه ممكن است با آنها مواجه شوند، آماده نمايند، و از پرسشهاى ساده و حتى سفيهانهاى كه ممكن است احياناً از آنان سؤال شود ناراحت نشوند، بلكه با آغوش باز از مردم استقبال كنند، و بدانند كه همه مردم يكسان و در يك سطح نيستند.
روزى يكى از مبلّغين نزد من آمد و گفت: امروز عجيبترين سؤال از من پرسيده شد. گفتم: چه سؤالى؟ گفت: به هر چيزى فكر كرده بودم الاّ به اين سؤال. گفتم: سؤال چه بود؟ گفت: شخصى نزدم آمد و نام مادر يكى از صحابه را از من پرسيد. من به او گفتم: اجازه بده به منابع مراجعه كنم. بعد نزد آن شخص رفتم و جوابش را دادم.
درست است كه دانستن نام مادر فلان صحابى نه از اصول دين است نه از فروع آن نه از اخلاقيات نه از آداب اسلام و نه و نه... اما مبلغ بايد پرحوصله و بردبار باشد؛ چرا كه علم بدون حلم و بردبارى فايدهاى ندارد، بلكه گاهى اوقات علم ـ خداى نخواسته ـ وبال صاحبش مىباشد. در دعا مىگوييم:
كريم حليم ذو أناة[12]؛ بخشنده و بردبار و شكيبا.
هيچ كس را، ولو هر سؤالى بكند، رد نكنيد بلكه همگان را بپذيريد و سعى كنيد به هر كس به فراخور فهم و خردش پاسخ دهيد. اگر اصل در اعمال و كردار ما اقتدا كردن به امامان معصوم عليهمالسلام است، و اينكه:
المتقدّم لهم مارق والمتأخر عنهم زاهق واللازم لهم لاحق[13]؛ هر كس از آنها جلوتر رود از دين خارج شده و هر كس از آنان عقب بماند نابود مىشود، و هر كس همراه ايشان حركت كند به مقصد مىرسد.
پس بايد سينههاى خود را براى همه مردم بگشاييم و آنان را تشويق نماييم كه هر سؤالى در دلهايشان مىگذرد و در اذهانشان مىگردد، بپرسند؛ چرا كه سيره پيامبر اعظم و امامان معصوم از اهل بيت آن حضرت عليهمالسلام اينگونه بوده است.
روش مبلّغ و رفتار او بالاترين تأثير را در تبليغ دارد؛ زيرا طبيعى است كه تأثيرپذيرى مردم از ما با اعمال و رفتار و صداقت ما و مطابقت كردارمان با گفتارمان تناسب دارد. بايد رفتار و برخورد ما حتّى با ضعيفترين مردم از نظر علم و ايمان به گونهاى باشد كه تأثير بدى از ما در ذهن آنها بر جاى نگذارد. گاهى اوقات انسان متكبر نيست اما اين به تنهايى كافى نمىباشد، بلكه بايد از هر گونه رفتارى كه باعث شود ديگران تصور كنند او آدم متكبرى است پرهيز كند. پس، گشادهرويى و خوشرويى و فروتنى و همچنين زيبايى بيان و خوب گوش دادن و بردبارى تأثير عميقى در دلهاى مردم دارند كه از تأثير سخن و گفتار به مراتب بيشتر است. از امام صادق عليهالسلام روايت شده است كه:
كونوا دعاة الناس بغير السنتكم[14]؛ مردم را با جز زبانهايتان دعوت كنيد.
درست است كه مبلغ بايد گشادهرو و خوش برخورد باشد، امّا اين بدان معنا نيست كه هميشه بخندد و براى كمترين چيزى قهقهه سر دهد؛ زيرا همان گونه كه مبلغ نبايد عبوس باشد، بايد باوقار باشد و هرگز خودش را سبك نكند. مثلاً اگر فردى عامّى در سخنانش از تعابير كوچه بازارى استفاده كرد، نه به او روترش كنيد كه از شما فرارى شود، و نه با او همراهى كنيد و پا به پايش بخنديد به طورى كه مجلس شما به انجمنى تبديل شود كه هر كس از هر گوشهاى از آن نوع سخنان نامناسب سر دهد.
سعى كنيد با هر كس كه از شما سؤالى مىكند با گرمى برخورد نماييد؛ زيرا اى بسا شخصى كه شأنى يا فرهنگى ندارد و خداى متعال او را به دست شما هدايت كند، و اى بسا روزى بيايد كه شما مسجدى يا مدرسهاى دينى كه علمايى از آن برخاستهاند، ببينيد كه همان شخص هدايت شده به دست شما آن را تأسيس كرده باشد.
همان طور كه قبلاً گفتم، شمارى از علما و نيكانى كه نياكانشان دوستدار اهل بيت عليهمالسلام و يا مؤمن نبودهاند، خداى سبحان آنان را هدايت كرده و امروز ستارگانى در سپهر عقيده و ايمان گشتهاند. نمونه اين قبيل افراد يكى از علماى پيشين ماست كه شيخ انصارى رضوان اللّه عليه افتخار مىكند چند سالى را در محضر او شاگردى كرده است. گفته مىشود: جدّ آن عالم شخص لايقى نبوده است ليكن خداى متعال فرزند او را به دست يكى از مبلّغان هدايت فرمود، و به اين فرزند، فرزندى عطا شد كه بعدها يكى از مراجع و علماى بزرگ گرديد، به طورى كه كتاب فقهى او هنوز هم در محافل علمى از اهميت شايانى برخوردار
است. بعد از او كتابهاى فراوانى از سوى علماى ما، مانند شيخ انصارى و آخوند خراسانى و سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى و... تأليف شد، و پس از او شيخ محمد حسن اصفهانى صاحب الفصول و معاصر ميرزا ابوالقاسم بن حسن شفتى قمى صاحب قوانين، آمدند، مع ذلك، كتاب آن عالم همچنان سرآمد است.
پس، اگر شخصى نزد شما آمد كه پدرش در زمان حياتش گمراه يا ستمگر بوده و سپس مرده يا كشته شده است، از پذيرفتنش سر باز نزنيد؛ زيرا اى بسا كه به دست شما هدايت شود. چه، هرگز شنيده نشده كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله كسى را طرد كرده باشد. حتى وحشى قاتل حمزه را. تنها كارى كه كرد اين بود كه به او فرمود: «غيّب وجهك عنّى[15]؛ ديگر تو را نبينم».
سعى كنيد در تبليغ، از كردار و گفتار، هر دو استفاده نماييد تا به نتايج خوبى برسيد. اخلاص را نيز هرگز فراموش نكنيد و از همين حالا آن را در نظر داشته باشيد؛ زيرا شيطان گاه نزد يكى از شما مىآيد و مىگويد: هر گاه مبلغ زبردستى شدى و در كار خود موفق گشتى مريدان سرسپردهاى پيدا خواهى كرد كه دستت را مىبوسند و براى ورودت صلوات مىفرستند.
بله، اگر حقيقتاً موفق شد ممكن است اين چيزها هم به دنبال آن باشد اما هرگز نبايد اين انديشهها را به خود راه دهد؛ چون شيطان مىكوشد اين وسوسه را پررنگ سازد و آن را به عنوان يك هدف در ذهن جاى دهد، لذا بايد مبلّغ سعى كند آن را از خود دور سازد تا سود بَرَد.
از خداى متعال مىخواهيم كه همه ما را در آنچه مطلوب است و در آنچه با سيره پيامبران و اهل بيت عليهمالسلام مطابقت دارد، موفق گرداند.