از پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله روايت شده است كه فرمودند:
السكوت ذهب والكلام فضّة[1]؛ سكوت طلاست، و سخن نقره.
طلا و نقره هر دو ارزشمندند اما مىدانيم كه طلا گرانتر از نقره است. اين تفاوت قيمت، در احكام شرعى نيز لحاظ شده است. مثلاً ديه مرد مسلمان هزار دينار طلا يا ده هزار درهم نقره است. اين حديث شريف، نسبت ميان سخن و سكوت را مانند نسبت ميان نقره و طلا قرار مىدهد. همان طور كه نقره يك قيمت دارد و طلا يك قيمت، سكوت را با سخن نيز مىتوان اينگونه مقايسه كرد.
يك وقت هست كه سخن گفتن واجب مىباشد، در اين صورت شكى نيست كه سكوت كردن بر سخن گفتن ترجيح ندارد. مانند وقتى كه بايد امر به معروف و نهى از منكر كرد. و يك وقت سكوت كردن واجب است و انسان با سكوت نكردن مرتكب گناهى مىشود، مانند جايى كه سكوت نكردن به قتل نفس بينجامد، در چنين موقعيتى، سكوت برترى دارد، و بلكه سخن گفتن جايز نمىباشد.
روشن است كه حديث شريف ناظر به امثال اين موارد نيست، بلكه درصدد بيان يك حقيقت اخلاقى است و آن اينكه: سكوت ـ چنانچه عاملى براى ترجيح سخن بر آن وجود نداشته باشد ـ به خودى خود بهتر و باارزشتر است. موضوع را مىتوان با يك مثال ملموس و عينى توضيح داد:
اگر گفتيم: برنج از گندم گرانتر است، معنايش اين نيست كه در همه شرايط و موقعيتها و نسبت به همه افراد اينگونه است، بلكه، با اين حال، مىگوييم: برنج از گندم گرانتر است؛ چون غالباً چنين است.
بنابراين، مقصود حديث شريف ياد شده اين است كه سكوت سودمند باارزشتر از سخن سودمند است، مادام كه عاملى براى ترجيح يكى از آنها به ديگرى وجود نداشته باشد. در روايتى ديگر آمده است:
إذا رأيتم المؤمن صموتاً فادنوا منه فإنّه يلقي الحكمة[2]؛ هرگاه مؤمن را خموش ديديد به او نزديك شويد؛ زيرا كه او حكمت مىآموزد.
كلمه «صموت» كه در اين حديث آمده، صيغه مبالغه «صامت» است، يعنى بسيار خاموش. حكمت هم گرانترين و باارزشترين چيز در زندگى است.
از اين حديث شريف بر مىآيد كه غالباً حكمت از خاموشى بيشتر بر مىآيد تا از سخن؛ چرا كه حكمت زاييده تأمل و تدبّر و انديشيدن است، و اينها همه، در تأمل و سكوت تحقق مىيابند. احاديث در اين زمينه بسيار است و هر يك از آنها ديگرى را تفسير مىكند. از آن جمله است احاديثى كه انسان را از سخن گفتنهاى بىربط و بيهوده نهى مىكند. رسول خدا صلىاللهعليهوآلهمىفرمايند:
من حُسْن اسلام المرء تركه الكلام فيما لايعنيه[3]؛ از نيكويى اسلام آدمى اين است كه سخن بىربط و بيهوده نگويد.
يعنى انسان بايد پيش از آنكه سخنى بگويد، در آن سخن بينديشد تا دريابد كه آيا آن سخن سودى در بردارد؟ اگر سودى نداشت سكوت را برگزيند و از آنچه مىخواهد بگويد صرف نظر كند. براى اين مورد نيز مثالى عينى و ملموس مىزنيم؛ زيرا مثالهاى عينى مطالب مجرد و ذهنى را به اذهـان نـزديك مىسازند، و انسان، طبعاً امور مادى و ملموس را بيشتر حسّ مىكند:
اگر يك فرد نيازمند از جنبه مـادى را بين دو كـار مخيّر كنند: يا در يك ميدان سخنرانى كند و مثلاً يك دينار بگيرد يا ساكت بماند و دو دينار دريافت نمايد. كدام يك را انتخاب خواهد كرد؟ شكى نيست كه گزينه دوم را انتخاب مىكند چون سود بيشترى در بردارد.
بعد از ذكر اين مثال ملموس، مىگوييم: خاموشى، بهترين و سريعترين راه براى پيشرفت و تكامل انسان است؛ زيرا، انسان طبيعتاً گرايش شديد دارد به اينكه آنچه احساس مىكند و مىداند و مىشناسد به زبان آورد، در صورتى كه بيشتر آنها، از نظر ارزش، با وقتى كه در اين راه صرف مىكند تناسب ندارد. حال آنكه تأمل و تفكّر نتايج بهترى مىدهد. اگر مردم به نوآوران و مخترعان و مكتشفان به ديده احترام و بزرگى مىنگرند، بايد بدانيم كه نوآورى در همه عرصههاى زندگى بيشتر حاصل تأمل و انديشهورزى است تا حاصل سخن گفتن.
اگر مؤمن مهر خاموشى بر لب دارد، در آن حال به پول و شهوات نمىانديشد بلكه به تعالى و ارتقا در راه خير و هدايت و فضيلتها و كمال مىانديشد، و چون چنين است، انديشهاش نوآورى مىكند، و گفتار و كردارش به بار مىنشيند و افقهاى ترقى و شكوفايى در برابرش باز مىشود.
براى تقريب موضوع به ذهن، باز يك مثال از واقعيت زندگى مادى و ملموس مىآوريم: اگر شخصى بخواهد كالايى بخرد و قبل از خريدن اندكى تأمل و انديشه كند شايد به اين نتيجه برسد كه آن كالا را با همان ويژگىها، مىتواند با قيمت ارزانتر در جاى ديگرى خريدارى كند اما اگر همين شخص بدون درنگ و انديشه به خريد كالا مبادرت نمايد ممكن است پشيمان شود چون بهتر و ارزانترش را از دست داده است.
همين وضعيت در امور معنوى نيز صادق است. مثلاً، طلبه در انتخاب درسها و اينكه كدام مسير براى رسيدن به هدف كوتاهتر است، تأمل و انديشه مىكند، سخنران به اين مىانديشد كه چگونه سطح حضّار را بالا ببرد، مبلّغ پيش از آنكه هدايت جوانان را بياغازد برنامه ريزى مىكند، و هكذا مجاهد و عالم و رهبر... همه، با تأمل و تدبّر، از آسانترين و سريعترين راه براى رسيدن به هدف جستجو مىكنند، و اينها همه جز از طريق سكوت و خاموشى به دست نمىآيد. به واسطه خاموشى و با تأمل و دقت در امور و مقايسه آنهاست كه بزرگان به مقامات بزرگ خود رسيدهاند. هنگامى كه به زندگى بزرگان مراجعه مىكنيم و تاريخ علما و مراجع دين را مىخوانيم ملاحظه مىكنيم كه اينان بسيار اهل سكوت و انديشه و تأمل بودهاند.
از اميرالمؤمنين على عليهالسلام روايت شده است كه فرمودند:
لسان العاقل وراء قلبه و قلب الأحمق وراء لسانه[4]؛ زبانِ خردمند در پشت دل اوست و دل نادان در پشت زبانش.
يعنى آدم نادان و كم خرد زود سخن مىگويد. پيش از آنكه بينديشد حرف مىزند، بر خلاف انسان خردمند كه نخست در سخن مىانديشد سپس آن را به زبان مىآورد. از حكيمى نقل شده كه مىگفته است: هر مطلبى را به محض آنكه به ذهنت مىرسد به زبان مياور بلكه آن را به انديشهات ارجاع ده و پيش از آنكه به زبانش آورى هفت بار در آن بينديش. بدون ترديد، كسى كه تا اين اندازه تأمل و انديشه ورزد معمولاً اشتباهات و لغزشهايش كمتر مىشود و در نتيجه، كمتر دچار پشيمانى مىگردد[5].
معروف است كه شيخ محمد تقى شيرازى رحمهالله بسيار اهل سكوت و انديشه بوده و به اين خصلت شهرت داشت تا جايى كه در كتابها از آن مىنوشتند و علما دربارهاش مىگفتند. هرگاه ميان شاگردان ايشان بر سر مسألهاى بحث در مىگرفت، شيخ اگر مىديد موضوع مورد بحث آنان سودى در برندارد، وارد بحث نمىشد.
در روزگار پيامبر صلىاللهعليهوآله هزاران مسلمان و غير مسلمان، اعم از صحابى و غير صحابى، مىزيستهاند اما كسانى كه به فضيلت معروف و مشهور بودهاند ـ بجز اهل بيت عليهمالسلام ـ از تعداد انگشتان دست فراتر نمىرفتهاند. يكى از برجستهترين اين افراد ابوذر غفارى است. اين صحابى رسول خدا صلىاللهعليهوآله معروف بود كه بيشترين عبادتش تفكر و انديشيدن است. از امام صادق عليهالسلامروايت شده است كه:
كان أكثر عبادة أبيذر التفكّر و الإعتبار[6]؛ بيشترين عبادت ابوذر انديشيدن و عبرت آموختن بود.
اگر به كسانى كه پيرامونتان هستند نگاهى بيندازيد خواهيد ديد كه اكثر كسانى كه در امور دنيا و دين و علوم دينى و غير دينى مانند پزشكى و مهندسى و بازرگانى به مقامات بلند رسيدهاند مردمانى انديشمندند كه بيشتر وقت خود را به انديشيدن و تأمل كردن مىگذراندهاند، از اين رو سكوت و خاموشى از فضايل اخلاقى شمرده شده است.
مقصود از خاموشى اين نيست كه انسان مطلقا سخن نگويد؛ زيرا همان گونه كه پرگويىهاى بيهوده مذموم است، سكوت از گفتن حق نيز مذموم مىباشد. بلكه آنچه از انسان خواسته شده اين است كه وقت خود را به سخنان بىفايده نگذراند؛ چرا كه وقت باارزشتر از پول و طلاست. پول و طلا قابل جبران است اما وقت قابل جبران نيست. در حديثى از اميرالمؤمنين على عليهالسلام آمده است:
إنّه ليس لأنفسكم ثمن إلاّ الجنة فلاتبيعوها إلاّ بها[7]؛ جانهاى شما بهايى جز بهشت ندارد، پس آن را جز به بهشت نفروشيد.
بنابراين، سزاوار است انسان از ساعتهاى عمر خود حداكثر استفاده را ببرد. همان طور كه در بهره بردارى از اموالش به بهترين وجه ممكن مىانديشد، لذا مىبينيد دارايىهايش را ريخت و پاش نمىكند و حتى از انفاق كردن آنها جز در جايى كه واجب است خوددارى مىورزد و بيشتر از آنچه واجب است، نمىدهد ـ با آنكه پول نسبتاً آسان به دست مىآيد و از دست رفتنش زندگى انسان را از بين نمىبرد ـ وقت انسان نيز بايد اينگونه باشد؛ چرا كه ثروت و سرمايه حقيقى اوست و ايجاب مىكند كه بداند چگونه آن را خرج كند و به چيزهاى بىارزش نفروشدش.
پس، بياييد از هم اكنون تصميم بگيريم خود را به سكوت و استفاده از وقت عادت دهيم. اين هم يكباره تحقق نمىيابد بلكه با تمرين و رياضت به دست مىآيد، و از كم شروع مىشود و به تدريج افزايش مىيابد. به اين صورت كه شخص تصميم بگيرد هر روز در ساعتى معين به خود توجه كند و سخن نگويد مگر بعد از انديشيدن درباره آنچه كه بايد راجع به آن سخن بگويد، و مثلاً چند هفته به اين منوال ادامه دهد، سپس يك ساعت را به دو ساعت افزايش دهد و مدت مثلاً دو هفته يا يك ماه به اين روش ادامه دهد، و به مرور زمـان بـر سـاعات مـراقبت نفس خويش بيفزايد تا اين حالت برايش ملكه شود.
اين تجربهاى كه ظرف مدت چند ثانيه يا دقيقه براى شما نقل كردم، تحقق آن نياز به زمانى طولانى دارد، اما تجربه بسيار باارزشى است؛ زيرا آنچه انسان از اين تجربه به دست مىآورد باارزشترين چيز در زندگى است يعنى عمر او و تاريخ او و زندگى او، و بلكه ثروت و سرمايه حقيقى او در اين دنيا است كه با آن تجارت كند تا زندگى آخرت را به دست آورد.
انسان پرگو و ياوهگو كه عنان زبانش را رها مىكند و هر چه به ذهنش مىرسد مىگويد و براى وقت و عمر خود ارزشى قائل نيست، چنين انسانى به هيچ چيز نمىرسد. اما كسانى كه هدفشان رسيدن به جوار خداى تعالى و قرار گرفتن در كنار پيامبران و پرهيزگاران است، اينگونه نيستند. رسيدن به كمال بىجهت و بدون تأمل و انديشه حاصل نمىشود. امام موسى بن جعفر عليهماالسلام فرزندى داشت ملقّب به زيدالنار[8] كه راه پدر بزرگوارش را نمىپيمود. روزى امام رضا عليهالسلام او را نصيحت كرد و فرمود: «اگر تو فكر مىكنى كه خداى عزوجل را نافرمانى كنى و به بهشت روى و موسى بن جعفر هم خدا را اطاعت كند و به بهشت رود، در اين صورت تو در نزد خداى عزوجل گرامىتر از موسى بن جعفر خواهى بود. به خدا سوگند هيچ كس جز با اطاعت از خدا به آنچه نزد خداست، نمىرسد»[9].
پس، كسانى كه مىخواهند فرداى قيامت با اولياى خدا در بهشت باشند يك راه بيشتر پيش روى خود ندارند و آن پيمودن راه اولياى خداى تعالى است. از زيرساختهاى اين راه هم اين است كه پيمايندگان آن اهل خاموشى و تأمل باشند. در حديثى از امام صادق عليهالسلام آمده است:
الأغلب من غلب بالخير و المغلوب من غُلب بالشرّ و المؤمن مُلجم[10]؛ چيره شونده كسى است با خير چيره شود، و مغلوب كسى است كه مغلوب شرّ شود، و مؤمن لگامدار است.
راست گفت آنكه گفت: خداى سبحان بر دروازه دهان چهار لنگه در زده است از بس كه زيانبار است: لبها دو لنگه، و دندانها دو لنگه[11].
با اين همه باز چرا انسان سكوت نمىكند؟! گيريم كه پارهاى سخنان حرام نباشد اما اسراف و تبذير در سخن چرا؟! آرى، اين از بدترين نوع اسراف است هر چند تحت اين نام از آن ياد نشده است، و ممكن است بسيارى از مردم اين را ندانند در صورتى كه اين اسراف گاه از اسراف مال بدتر است.
از آنچه گذشت، روشن شد كه سكوت و خاموشى يكى از فضايل اخلاقى است كه جز با تمرين و تجربه به آن نمىتوان رسيد، و اين تمرين و تجربه هم خود نياز به زمان و پايدارى و پشتكار دارد. امّا، علاوه بر اين، انسان بايد از توكل به خداى سبحان و توسل به او براى رسيدن به نتيجه مطلوب غفلت نكند. خداى متعال فرموده است:
«قُلْ مَا يَعْبَؤُابِكُمْ رَبِّى لَوْلاَ دُعَآؤُكُمْ»[12]؛ بگو: اگر دعاى شما نبود، پروردگار من هيچ اعتنايى به شما نمىكرد.
پس، شد پنج فضيلت و ارزش اخلاقى: شناخت ارزش وقت، انديشيدن پيش از گفتن، تمرين و رياضت نفس، پايدارى، و تكيه و توكل به خداى متعال كه از طريق اين پنج فضيلت، انسان مىتواند به فضيلت خاموشى برسد، فضيلتى كه اگر موفق شديم آن را به دست آوريم آن گاه احساس خواهيم كرد كه چقدر وقت و گفتار خود را بيهوده و بدون آنكه براى خودمان و ديگران نفعى داشته باشد، هدر دادهايم. پس بياييد فرصت را غنيمت شماريم، پيش از آنكه روزى فرا برسد كه نه مىتوانيم بر كارهاى نيك خود بيفزاييم و نه از بدىهايمان بكاهيم[13].