از پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله روايت شده است كه فرمودند:
ويل للصائم و ويل للقائم و ويل لصاحب الصوف الاّ من... فقيل: يا رسول اللّه، الاّ من؟ فقال: الاّ من تنزّهت نفسه عن الدنيا و أبغض المدحة و استحبّ المذّمة[1]؛ واى بر روزه گير، واى بر نماز شب خوان، واى بر پشمينه پوش مگر كسى... [از روايت چنين پيداست كه حضرت در اين جا سكوت كرده است. لذا] به حضرت عرض شد: يا رسول اللّه، مگر چه كسى؟ فرمودند: «مگر كسى كه نفس او از دنيا دورى كند و ستايش را دشمن دارد و نكوهش را دوست بدارد».
از اين حديث شريف و نيز احاديث ديگر استفاده مىشود كه يكى از پايههاى تربيت انسان اين است كه ستايش و نكوهش در او تأثير و تغييرى ايجاد نكند چه رسد به اينكه آثار اين دو در اعمال و كردار او نمايان شود.
انسان بر حسب طبيعت اوليه خود ستايش و تعريف و تمجيد را دوست دارد و از نكوهش خوشش نمىآيد، و براى رسيدن به مرحلهاى كه ستايش را مبغوض دارد و نكوهش را خوش دارد نياز به ملكه دارد و تحصيل اين ملكه ممكن نيست مگر بعد از اينكه خودش را از دنيا و لذّتهاى آن دور دارد.
شايد تحصيل اين ملكه دشوارتر از رسيدن به ملكه عدالت باشد، اما آثار اين ملكه هم بيشتر از آثار مترتّب بر ملكه عدالت است.
مقصود از آنچه در اين حديث آمده اين نيست كه از ستايش متنفّر باشد از آن جهت كه ستايش است، و يا نكوهش را دوست بدارد از آن جهت كه نكوهش است، بلكه علتش اين است كه اگر انسان به خاطر مدح و ستايش كار كند، غالباً از ارزش انسان مىكاهد؛ يا به واسطه غرور يا فخرفروشى يا تكبّر و يا جز اينها. در حالى كه نكوهش، بر عكس است؛ چون باعث مىشود انسان اخلاق و اعمالش را اصلاح كند. به عبارت ديگر: انسان بايد از مدح و ستايش متنفر باشد چون آثار مترتب بر آن به او زيان مىرساند. دوست داشتن نكوهش نيز چنين است. مؤمن آن را دوست دارد نه اينكه نكوهش خوب باشد بلكه به اين دليل كه وقتى نكوهش مىشود غالباً متوجه عيبهاى خود مىشود و براى اصلاح آنها مىكوشد، پس، نتيجه نكوهش به نفع اوست.
براى اينكه انسان بر مرحله نفرت از مدح و ستايش و دوست داشتن نكوهش برسد نياز به مراقبت و تمركز بسيار دارد، و زمانى كه موفّق به تحصيل اين ملكه شود آنگاه آسودهترين مردم خواهد بود، و حتى كسانى كه به اين ملكه نرسيدهاند خواهند فهميد كه او از همه آنها آسودهتر و آرامتر است. در خبرى از پيامبر صلىاللهعليهوآله نيز آمده است كه فرمودند:
«إنّما هلك الناس باتّباع الهوى و حبّ الثناء[2]؛ مردم در حقيقت به واسطه پيروى از هوس و دوست داشتن مدح و ثنا هلاك شدهاند.
زيرا دوست داشتن مدح و ثنا گاه انسان را به هلاكت مىافكند و هر چه از انسان بيشتر مدح و ستايش شود بيشتر در معرض محرمات است مگر كسى كه نفس خويش را تربيت كرده باشد.
از پيامبر صلىاللهعليهوآله روايت شده است كه:
رأس التواضع أن تكره أن تذكر بالبرّ و التقوى[3]؛ در رأس فروتنى اين است كه خوش نداشته باشى به نيكوكارى و تقوا ياد شوى.
شايسته است كه انسان ـ اگر چه نيكوكار باشد ـ خوش نداشته باشد بگويند او آدم نيكوكارى است؛ زيرا ستودن انسان به نيكى، اگر كار را خراب نكند، چيزى بر واقعيت نمىافزايد. به همين دليل است كه مىبينيد نيكوكار حقيقى خوش ندارد او را نيكوكار بخوانند، و اين اوج تواضع كه خود از قلّههاى اخلاق است، به شمار مىآيد.
گاهى اوقات، مدح و ستايش آثار بدى دارد، بنابراين، انسانِ ناخوش دارنده مدح، خود را مانند كسى تصور مىكند كه در ديوار يك اتاق قديمى مُشرف به سقوط سوراخى مىبيند ولى از ترس اينكه در آن سوراخ حشره گزنده يا مار سمى و... باشد دست خود را داخل آن نمىبرد؛ زيرا طبيعت انسان به گونهاى است كه هر جا احتمال گزند و زيان بدهد از آن جا مىگريزد. وجود زيان در مدح و ستايش صرف يك احتمال نيست بلكه احتمالى قوى است مگر زمانى كه انسان خودش را خوب تربيت كند و به ملكهاى دست يابد كه او را از آثار بد آن مصون دارد.
روايت شده است كه پيامبر صلىاللهعليهوآله به مردى كه در حضور آن حضرت از مردى ديگر ستايش كرد فرمودند:
لو كان صاحبك حاضراً فرضي بالذي قلت فمات على ذلك، دخل النار[4]؛ اگر دوستت حاضر مىبود و به آنچه گفتى رضايت داشت و با آن حال مىمرد به آتش مىرفت.
پس، ملاحظه مىكنيد كه ضرر ستايش و تعريف و تمجيد از انسان تا چه اندازه زياد است. ممكن است ستايش دروغ باشد، در اين صورت نتيجه رضايت داشتن به آن، شخص ممدوح را به سوى آتش سوق مىدهد. گواه اين مطلب اين است كه پارهاى نيّتها انسان را به آتش مىكشاند. از امام صادق عليهالسلام روايت شده است كه فرمودند:
إنّما خلّد أهل النار في النار لأن نيّاتهم في الدنيا أن لو خلّدوا فيها أن يعصوا اللّه أبدا[5]؛ علّت جاودانگى دوزخيان در آتش اين است كه نيتشان در دنيا اين بوده كه اگر در آن جاودانه مىبودند تا ابد خدا را معصيت مىكردند.
ممكن است مدح و ستايش به خودى خود موجب رفتن به آتش نباشد اما درى را باز مىكند كه به جهنّم مىانجامد. از اين جاست كه نفرت از ستايش و دوست داشتن نكوهش خوب است. اگر به آدم فقيرى گفته شود: هر بار كه از تو ستايشى شود يك دينار از تو مىگيريم، و هر بار كه از تو نكوهشى به عمل آيد يك دينار به تو مىدهيم، آيا فكر مىكنيد از آن پس، ستايش را دوست خواهد داشت يا نكوهش را؟ طبعاً نكوهش را؛ چون اگر روزى ده مرتبه نكوهش شود ده دينار به دست خواهد آورد، در حالى كه اگر ده بار ستايش شود ده دينار از او گرفته مىشود. انسان مؤمن نيز همين حالت را دارد؛ چون مىداند كه براى دوست داشتن نكوهش و نفرتش از ستايش به او پاداش داده خواهد شد.
پس، زمانى كه انسان، امور معنوى را با امور مادى مقايسه مىكند، اين حقايق با وضوح تمام برايش آشكار مىشود. به همان اندازه كه آدم نيازمندِ دينار از دست يافتن به ده دينار در قبال ده مرتبه نكوهش شدن در روز خوشحال مىشود، در معنويات نيز شادى و خوشحالىاش زياد است. مطمئناً دست يافتن به بهشت از دنيا و مافيها برتر است، هر اندازه هم عمر انسان در دنيا به درازا كشد و از ناز و نعمت فراوان برخوردار باشد؛ زيرا دنيا در مقابل جاودانگى آخرت و عظمت نعمتهاى آن چيزى نيست:
«فَمَا مَتَـعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا فِى الأَْخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ»[6]؛ متاع زندگى دنيا در برابر آخرت جز اندكى نيست.
پوشيده نيست كه تأثير نپذيرفتن انسان از ستايش يا نكوهش به معناى آن نيست كه وى تلخى نكوهش و شيرينى ستايش را احساس نمىكند، بلكه بيشتر به اين معناست كه خشم و شادى خود را تحت اراده عقلش در آورد. از پيامبر صلىاللهعليهوآله روايت شده است كه فرمودند:
أشدّكم من ملك نفسه عند الغضب[7]؛ نيرومندترين شما كسى است كه در هنگام خشم خويشتندار باشد.
انسان از نكوهش شدن يا ناسزا شنيدن ناراحت و گاه خشمگين مىشود اما نبايد با خشم خود منفى برخورد كند. اين چيزى است كه، علاوه بر سيره اهل بيت عليهمالسلام، روايات بر آن دلالت دارند. روايت است كه اميرالمؤمنين عليهالسلام چون بر عمرو بن عبدود مسلّط گشت او را نكشت. اين كار باعث شد كه مردم زبان به خردهگيرى از على عليهالسلام بگشايند، و حذيفه از عمل آن حضرت ايراد گرفت. پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمودند: ساكت باش اى حذيفه. بزودى على علت درنگش را خواهد گفت. على عليهالسلام سپس ضربهاش را بر عمرو فرود آورد [و او را به هلاكت رساند]، و چون آمد، پيامبر صلىاللهعليهوآله علت رفتارش را از ايشان پرسيد. على عليهالسلامگفت: او به مادرم ناسزا گفت و در صورتم تف انداخت و من ترسيدم كه اگر در آن لحظه او را بكشم به خاطر خودم كشته باشم، لذا رهايش كردم تا خشمم آرام شود سپس به خاطر خدا او را كشتم[8].
ستايش و نكوهش يا راست است كه در اين صورت انسان را از حقيقتى كه در او هست آگاه مىسازد، و يا دروغ است كه در اين حالت به او مىفهماند كه جامعه چه برداشت و تصوّرى از او دارد. پس، ناخوش داشتن ستايش دروغ، او را آگاهتر مىسازد و به او در هدايت و موعظه مردم كمك مىكند، و دوست داشتن نكوهشِ راست به او بيشتر كمك مىكند كه رفتارش را در جهت بهتر شدن تغيير دهد تا با جامعه صادقانه رفتار نمايد و در نتيجه، براى موعظه و ارشاد آنان توفيق به دست مىآورد؛ زيرا اخلاقِ فردىِ شايسته تأثير نيرومندى در هدايت مردم دارد. و هر گاه انسان خودش را با رياضتهاى مشروع، و آگاهانه و دانسته، رياضت دهد، و دعا و كمك طلبيدن از خداى سبحان را ضميمه آن كند، حتماً موفق مىشود.
در احوال بسطامى[9] ـ كسى كه متصوفه او را صوفى مىشمارند و عرفا عارفش مىدانند ـ ذكر شده است كه گفت: نفسم را به طاعت خدا خواندم، اجابتم نكرد، پس يك سال او را از آب محروم نمودم[10]. سؤالى كه در اين جا مطرح مىشود اين است كه: آيا اين رياضت را شرع مىپذيرد؟
آيا انسان نبايد در تحصيل مقدماتى كه او را به نتايج مىرسانند پايبند شريعت باشد و تنها به نتايج بسنده نكند؟ حتى عرف به اين مطلب اعتراف دارد. زمانى كه انسان مهمانى را به خانه خود دعوت مىكند و از آمدنش خوشحال مىشود، معنايش اين نيست كه راضى است از هر نقطهاى داخل خانهاش شود، مثلاً با بالا رفتن از ديوار وارد منزل شود، بلكه مىخواهد از راه مخصوص آن، يعنى از در، بيايد. همچنين انسان دوست ندارد كه ميهمان اگر از ديوار وارد خانهاش شود، غفلتاً بر او درآيد. شرع هم همين طور است. او براى هر چيزى حكمى قرار داده است.
با وجود احاديث و روايات فراوانى كه در اختيار ماست، آيا باز هم مجوّزى براى پناه بردن به راههايى كه معلوم نيست تا چه حد درست يا نادرست هستند، وجود دارد؟ وانگهى، چه داعى است كه انسان، با وجود راههاى شرعى، راههاى ديگرى براى تربيت نفس اختراع كند؟! اين در صورتى است كه قائل به حرمت يا مكروه بودن برخى از اين راههاى ساختگى نشويم.
به هر حال، تربيت كردن نفس و بار آوردن آن با اين خصلت كه از مدح و ستايش بيزار باشد و از نكوهش خوشحال شود، مدت زيادى طول مىكشد، مگر اينكه انسان از همتى بلند برخوردار باشد.
اهل بيت عليهمالسلام در احاديث و سيره خود به بيان راههاى تربيت نفس پرداختهاند، و آثار و اخبار آن بزرگواران عليهمالسلام موجود است؛ بنابراين، با وجود آنها، نيازى نيست راههاى خود ساختهاى را بپيماييم كه ممكن است انسان را به مكروهات و سپس به محرّمات بكشانند.
از خداى سبحان و متعال مسألت داريم كه ما را به حركت در خط و مسير اهل بيت عليهمالسلام موفّق بدارد. وصلّى اللّه على محمّد وآله الطاهرين.